|
منافقان سوء قصد كننده به جان پيامبر(صلى الله عليه وآله)عقبه در لغت به معناى راه دشوار در كوه است[1] كه در فارسى به گردنه و گريوه موسوم است.[2] اين عنوان يادآور دو رخداد مهم در تاريخ اسلام است كه در دو مكان مشهور به عقبه به وقوع پيوست: يكى بيعت گروهى از اهل يثرب در سالهاى دوازدهم و سيزدهم[3] بعثت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)در عقبه منا (در راه منا به مكه) كه برخى منابع از ايشان با عنوان اصحاب عقبه ياد كردهاند[4] و تعبير از پيمان آنان به بيعت عقبه شهرت بيشترى دارد (=>بيعتعقبه) و ديگرى سوء قصد نافرجام به جان پيامبر(صلى الله عليه وآله)است كه در عقبهاى واقع در مسير تبوك به مدينه صورتگرفت.[5] اصحاب عقبه در شأن نزول:1.برخى از مفسران تنها جمله «...و هَمّوا بِمالَميَنالوا...» (توبه/9، 74) را درباره اقدام اصحاب عقبه ذكر كردهاند[9]، هرچند قولى ديگر تمام اين آيه را در شأن آنها دانسته و آوردهاند كه چون ايشان از آگاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به سوء قصدشان با خبر شدند سوگند ياد كردند كه چنين تصميمى نداشتهاند. در اينباره آيه «يَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا و لَقَد قالوا كَلِمَةَ الكُفرِ وكَفَروا بَعدَ اِسلـمِهِم و هَمّوا بِما لَم يَنالوا ... = به خدا سوگند ياد مىكنند كه [ در غياب پيامبر، سخنان نادرست]نگفتهاند، درحالى كه قطعاً سخنان كفرآميز گفتهاند و پس از اسلام آوردنشان كافر شدند و تصميم بهكارى [خطر ناك] گرفتند كه به آن نرسيدند» نازل شد و نيت آنان را آشكار كرد.[10] منابعتاريخ اليعقوبى; التبيان فى تفسير القرآن; تفسيرالصافى; تفسير العياشى; تفسير القمى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; دلائل النبوه; روضالجنان و روح الجنان; صحيح مسلم با شرح سنوسى; الطبقات الكبرى; فرهنگفارسى; كتاب الخصال; الكشاف; لغتنامه; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المغازى; مفردات الفاظالقرآن; المنتظم فى تاريخ الملوك والامم; النكتوالعيون، ماوردى. [1]. مفردات، ص576، «عقب». برچسبها: امیرالمومنین علی(ع) میفرمایند: همانا آغاز پدید آمدن فتنهها (فرقهها) هوا پرستی و بدعت گذاری در احکام آسمانی است.[1] اگر کسی در تاریخ فرقهها مطالعه کند میبیند که معمولا فرقهسازیها با همپیمان شدن و برنامه ریزی عدهای منافق که به خاطر هوا و هوسهای خود نمیخواستند در کنار بقیه مسلمین و زیر پرچم اسلام باشند، شروع میشد. مهمترین و قدیمیترین این پیمانهای منافقانه مواردی بود که در صدر اسلام بوجود آمد و سرلوحهای شد برای فتنهها و فرقهسازیهای بعدی. بعد از اعلام عمومی ولایت علی(ع) در غدیرخم، عدهای از منافقین که نمیتوانستند استمرار رسالت را در ولایت علی(ع) تحمل کنند، برای پیمان شکنی و غصب خلافت هم قسم شدند. این عده که نقشه ترور رسولالله(ص) را نتوانستند عملی کنند به ناچار به پیمان شکنی روی آوردند و برای گمراه نمودن مسلمین به سند سازی ودروغ پراکنی روی آوردند. در این مقاله به یکی از کارهای منافقانه این گروه یعنی نوشتن صحیفه اشاره میشود. صحیفه ملعونه دوم امویان و کسانی که از ترس کشتهشدن مسلمان شده به همراه منافقانی که با ولایت امیرالمومنین علی(ع) موافق نبودند در تهیه متن این صحیفه شریک بودند مانند: ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابیوقاص و ابو عبیده الجراح و معاویه بن ابیسفیان و عمرو بن عاص و سعید بن عاص و ابوموسی اشعری و مغیره بن شعبه و اوس بن حدثان و ابوهریره و ابوطلحه انصاری و سالم غلام خذیفه از جمله کسانی بودند که در این طرح شرکت داشتند. ایشان ابتدای جلسه پیمان بستند که حکومت را غصب کنند و نگذارند تا خلافت به علی(ع) برسد. به همین دلیل در این جلسه، چهار نفر (ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و سالم بن حبیبه) به ترتیب برای رسیدن به مقام رهبری مسلمانان مورد تأیید واقع شدند!! سپس بعد از مشورت با یکدیگر و اتفاق نظر، متنی را به دست خط سعید بن عاص نوشته و به امانت دار خود یعنی ابوعبیده جراح سپردند،[2] او نیز این متن را به عنوان پیماننامه در کعبه پنهان نمود. با توجه به تاریخ 25 ساله خانه نشینی امیرالمومنین(ع) از سقیفه تا جنگ صفین، نقش این افراد را به عنوان عناصر اصلی در مخالفت با آن حضرت میتوان آشکار دید.
متن صحیفه
بسم الله الرحمن الرحیم
این مطلب چیزی است که تمام مهاجرین و انصار (که خداوند در کتابش ایشان را از زبان پیامبرش مدح نمودهاست) از اصحاب محمد(ص) فرستاده خداوند بر آن اتفاق نظر دارند. ایشان بعد از تلاش کردن در نظرات و همفکری نمودن با هم به این اتفاق نظر دست یافتند و این صحیفه را نوشتند؛ چرا که نیت ما بر این کار توجه به اسلام و مسلمین تا نهایت دوران و باقی روزگاران بود تا اینکه مسلمانان بعدی به ایشان اقتداء کنند.
اما بعد، خداوند به منت و کرم خویش محمد(ص) را به سوی تمام مردم فرستاد برای دینی که به آن رضایت داده بود و پیامبر(ص) آن دین را بیان نمود و اوامر الهی را ابلاغ کرد و برای ما برپا نمودن تمام آن اوامر را واجب نمود تا اینکه دین را کامل کرد و فرائض را واجب نمود و سنتها را محکم نمود. در این حال خداوند او را با احترام قبض روح نمود، در حالی که هیچ کسی را برای جانشینی خود انتخاب نکرده بود! بلکه اختیار آن را به مسلمانان وانهاد تا برای خود پیشوائی که به نظر او اطمینان دارند، برگزینند.
رسول خدا(ص) الگوئی نیکو برای مسلمانان است، خداوند فرمودهاست: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ[3] رسول خدا(ص) کسی را به عنوان جانشین خویش معرفی نکرد تا اینکه مبادا حکومت بطور ارث در یک خانواده استمرار یابد و به باقی مسلمین نرسد و همچنین قدرتی برای اغنیاء انباشته نشود و اینکه جانشین نگوید این امر (خلافت) تا روز قیامت در فرزندان اوست. پس آنچه بر مسلمانان واجب است این است که بعد از در گذشت خلیفهای از خلفاء، صاحبان رأی و مصلحت اندیشان جمع شوند و مشورت کنند تا کسی را که مستحق خلافت میدانند، ولی امر قرار دهند و او را صاحب اختیار امورشان قرار دهند؛ چرا که برای اهل تمام زمانها کسی از ایشان که صلاحیت خلافت را دارد، مخفی نیست.
پس اگر کسی از مردم ادعی کند که رسولالله(ص) شخصی را بطور مشخص برای مردم معین نمود و اسم و نسب او را یاد کردهاست، کلام باطلی را گفته و بر خلاف آنچه اصحاب محمد(ص) و جماعت مسلمین آن را میدانند، عمل نموده!
اگر کسی ادعی کند که خلافت وراثتی است و رسولالله(ص) ارث برده میشود، کلام محالی را گفته؛ زیرا رسول خدا(ص) فرمود: ما گروه انبیاء ارث نمیگذاریم و آنچه از ما باقی میماند صدقه است.
اگر کسی ادعی کند که خلافت فقط در یک فرد معینی از مردم است و آن شخص خود اوست و برای دیگران چنین صلاحیتی نیست، به این عنوان که او بعد از نبوت جای دارد، دروغ گفته؛ زیرا پیامبر(ص) فرمود: اصحاب من مانند ستارگان هستند، به هر کدام از ایشان که اقتداء کنید هدایت میشوید.
اگر کسی ادعی کند که مستحق خلافت و امامت است، به دلیل اینکه با رسولالله(ص) نسبت فامیلی نزدیک دارد پس نتیجه بگیرد که خلافت مختص او و نسل اوست که به ارث میبرند و در هر زمانی خودشان را مستحق بدانند و صلاحیت دیگران را به خاطر نداشتن قرب به رسولالله(ص) رد کنند (این نیز کلام نادرستی است) و امامت به سبب قرابت به او و فرزندانش نمیرسد حتی از نظر نسب به پیامبر(ص) نزدیک باشد؛ چرا که خداوند میفرماید (و قول خداوند حاکم و دلیل برای همه است): إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ[4] و پیامبر(ص) فرمودند: عهد مسلمانان برابر است و کسانی که نزدیکترند به آن میرسند و تمامی مسلمانان یک دست هستند در برابر دیگران.
پس کسی که به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) اعتراف دارد پس باید همان فرمایشات را برپا دارد و انابه کند و به راه صحیح در آید و کسی که این عملکرد مسلمین را دوست ندارد، مخالفت با حقیقت و مخالفت با کتاب خدا نموده و از جماعت مسلمانان دوری نموده، پس باید او را به خاطر مصلحت امت اسلامی، بکشید! چرا که رسولالله(ص) فرمودند: کسی که به اجتماع مسلمانان ملحق نشود پس موجب تفرقه باشد، او را بکشید. پس باید آن فرد را کشت، هر که میخواهد باشد؛ چرا که اتحاد رحمت است و تفرقه عذاب، و امت من هرگز بر گمراهی اجتماع نمیکنند و تمامی مسلمانان یک دست هستند در برابر دیگران. کسی از جماعت مسلمانان جز تفرقه افکن و دشمن، خارج نمیشود. پس خدا و پیامبر(ص) خونش را مباح نموده و کشتنش را حلال کردند.
سعید بن العاص این صحیفه را از سوی کسانی که اسم و گواهی ایشان در آخر آن درج شده، در تاریخ محرم سال دهم هجرت، نوشت.[5]
مطالب طراحی شده در این صحیفه
با تدبر در این صحیفه به نکات و مطالب طراحی شده توسط صاحبان آن پی میبریم که بطور کلی مخالفت خود را با ولایت و امامت امیرالمومنین علی(ع) اعلام کردهاند:
1. ادعی اتفاق نظر تمام اصحاب بر مفاد این صحیفه است.
2. افراد پشت پرده این صحیفه با اتحاد و همفکری به نوشتن چنین پیمان نامهای اقدام کردهاند.
3. ادعای این همفکران برای دلسوزی نسبت به اسلام و مسلمین و برای اینکه مسلمانان دوارن دیگر به ایشان اقتداء کنند.
4.ادعای اینکه پیامبر(ص) کسی را به عنوان جانشین منصوب نکرد.
5. ادعای اینکه پیامبر(ص) انتخاب امام و رهبر را بر عهده مسلمین گذاشتند.
6. سه دلیل برای اینکه پیامبر(ص) کسی را به عنوان خلیفه اعلام نکرد:
الف. استمرار نیافتن حکومت در یک خانواده بطور ارث.
ب. قدرت نیافتن اغنیاء از امکانات ویژه.
ج. ادعی نکردن جانشین برای نسل خودش.
7. راهکار پیشنهاد شده صاحبان صحیفه بر تعیین امام: صاحبان رأی و مصلحت اندیشان باید امام و جانشین پیامبر(ص) را تعیین کنند.
8. نتیجه گیری اول صاحبان صحیفه: باطل و مخالف خواندن ادعای کسانی که تعیین امام را از سوی پیامبر(ص) میدانند، با صحابه و جماعت مسلمین.
9. نتیجه گیری دوم صاحبان صحیفه: باطل دانستن جانشینی پیامبر(ص) بطور ارث و بلکه بطلان ارث گذاشتن پیامبر(ص) به سبب حدیث جعلی: نحن معاشر الانبیاء لانورث ما ترکناه صدقه.
10. نتیجه گیری سوم صاحبان صحیفه: باطل خواندن ادعای کسی که فقط خودش را مستحق خلافت میداند، به دلیل روایت جعلی اصحابی کالنجوم....
11. نتیجه گیری چهارم صاحبان صحیفه: باطل دانستن استحقاق امامت به دلیل قرابت به پیامبر(ص) برای شخصی معین و نسل او از طریق ارث.
12. تمسک صاحبان صحیفه به آیه (اِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ) و حدیث پیامبر(ص) (عهد مسلمانان برابر است و کسانی که نزدیکترند به آن میرسند و تمامی مسلمانان یک دست هستند در برابر دیگران ) برای محکوم کردن استدلال بر امامت بواسطه قرابت به رسولالله(ص).
13. فتوای صاحبان صحیفه به وجوب قتل مخالفین با مفاد این صحیفه و اسناد آن به دستور پیامبر(ع) و مخالف بودن با کتاب خدا و جماعت مسلمین.
رد مفاد صحیفه
در رد این صحیفه و پیمان نامه سیاسی منافقین، واقعه غدیرخم کافی است؛ زیرا این عملکرد منافقانه بازتاب شتاب زده منافقین در برابر واقعه غدیر است. این گروه با توسل به دروغ مطالبی را به پیامبر(ص) و اصحاب آن حضرت نسبت داد و منکر حقائق دینی و اعتقادی و تاریخی شدند. این عده افکار و نظریات خود را به عنوان نظرات تمام اصحاب عنوان نمودند، اما نمیدانستند که نمیتوان تاریخ را نادیده گرفت. به طور خلاصه طمع در خلافت و مخالفت با امامت امیرالمومنین(ع) موجب انکار حقیقت و دروغگوئی از سوی این منافقین در این صحیفه است. امیرالمومنین(ع) نیز حیله ایشان را گوشزد میکند. وقتی علی(ع) در مسجد در برابر غاصبین خلافت به روایات پیامبر(ص) که صحابه به چشم و گوش خود شنیده بودند تذکر داد، ابوبکر نیز روایتی جعل نمود که ادعا میکرد که خودش و پیروانش مانند عمر و ابوعبیده و سالم و معاذ بن جبل و عایشه و...آن را شنیدهاند.
امیرالمومنین علی(ع) در جواب این منافقین فرمود: خوب به پیمان نامه خود (مبنی بر اینکه بعد از محمد(ص) این خلافت را از ما اهلبیت بگیرید) که آن را در کعبه گذاشتید، وفاء کردید. در این موقع ابوبکر گفت: تو از کجا دانستی و چه کسی تو را به آن مطلع ساختهاست. امیرالمومنین (ع) نیز ابوذر و سلمان و زبیر و مقداد را شاهد گرفت بر اینکه پیامبر(ص) خبر صحیفه را به ایشان گفتهاست و ایشان نیز بر آن شهادت دادند.[6]
حسرت منافقین در لحظه مرگ
بعد از اتمام حجت و کفر ورزی این عدهاز منافقین، عاقبت در چنگال مرگ واقع میشوند وگریزی از آن ندارند. طبق نقل برخی تواریخ، ابوبکر و عمر و معاذ بن جبل و ابوعبیده جراح و سالم به عاقبت وحشتناک و جهنمی خود در لحظه مرگ واقف میشدند و رسول الله(ص) و امیرالومنین(ع) ایشان را به آتش بشارت میدادند و وقتی این جریان را با حسرت در هنگام مرگ نقل میکردند از سوی اطرافیان به هذیانگو و عقلپریده خطاب میشدند.[7] حتی عمر در آخر عمر خود از اینکه تصمیم و تعهد خود و یارانش را برغصب خلافت بازگو میکند، پشیمان و نادم است. اما یک سوأل مهم را باید در اینجا مطرح کرد که آیا اصحاب این صحیفه خودشان در دوران حکومت خویش به این صحیفه عمل کردند یا خیر؟
صحیفه ملعونه دوم
پس از ورود به مدینه، منافقین در خانهی ابوبکر جلسهی مهم دیگری تشکیل دادند. در این مجلس سی و چهار نفر از بزرگان منافقین که اغلب پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در رأس امور قرار گرفتند شرکت داشتند. هر یک از اینان یا از رؤسای قبایل بودند یا گروههایی از مردم را همراه خود داشتند که از جملهی آنان ابوسفیان و پسر ابوجهل و خالد بن ولید بودند. در این جلسه اساسنامهی نقشههای آینده را تنظیم کردند و همهی افراد طوماری را امضا کردند؛ و آنرا به ابوعبیدهی جراح سپردند تا به مکه ببرد و در کنار صحیفهی اول در کعبه پنهان کند. سخنرانی پیامبر درباره صحیفه ملعونه دوم هنگام فجر، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز صبح را به جماعت خواند و در محراب نشسته و ذکر گفت تا آفتاب طلوع کرد. پس از طلوع آفتاب حضرت رو به ابوعبیده جراح کرده فرمود: خوشا به حال تو که امین این امت شدهای! سپس این آیات را تلاوت فرمود: فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً، فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ اَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ وای بر کسانی که نوشتهای را به دست خویش مینویسند و سپس میگویند: این از سوی خداست، تا با آن مبلغ کمی به دست آورند. وای بر آنان از آنچه دستانشان مینویسد و وای بر آنان از آنچه کسب میکنند. آنگاه فرمود: کسانی که در این امت چنین نوشتهاند شباهت دارند به آنان که خدا میفرماید: یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لایَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ یُبَیِّتُونَ ما لایَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَ کانَ الله بِما یَعْمَلُونَ مُحیطاًاز مردم مخفی میکنند اما از خدا مخفی نمیکنند و خدا ناظر آنان است هنگامی که شب را سحر میکنند در سخنی که خدا راضی نیست، و خدا به آنچه انجام میدهند احاطه دارد. سوره نساء: آیه 108 سپس فرمود: امروز گروهی در امت من تشکیل یافتهاند که در صحیفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهلیت شدهاند، که صحیفهای بر علیه ما نوشتند و در کعبه آویزان نمودند. خداوند به آن عده امکانات میدهد تا آنها و کسانی را که بعد از آنان میآیند امتحان کند و انسانهای خبیث و پاک را از هم جدا کند. اگر نبود که خداوند به من دستور داده از آنها روی بر گردانم برای مقدّری که میخواهد به انجام برساند، هم اکنون آنان را پیش آورده و گردنشان را میزدم . حذیفه ادامه داد: بخدا قسم دیدیم هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این سخنان را میفرمود لرزه بر اندام امضاکنندگان صحیفه افتاده و اختیار از کف داده بودند، بطوری که بر هیچ یک از حاضران در مجلس مخفی نماند که حضرت با سخن خویش آن عده را قصد کرده و این آیههای قرآنی را برای آنان میخواند. سند:بحارالانوار: ج 19 ص 2 -1 [1] - سید رضی، نهج البلاغه؛ قم؛ انتشارات دارالهجرة،ص 88، خطبه 50
[2] - مجلسي، محمد باقر؛ بحار الانوار ، بيروت، موسسة الوفا، 1404 هـ ق،ج 28 ، ص 102
[3] - سوره احزاب، آیه 21
[4] - سوره حجرات، آیه 13
[5] - مجلسي، محمد باقر؛ پیشین، ج 28 ، ص 103
[6] - هلالى كوفى، سليم بن قيس؛ كتاب سليم بن قيس، قم ، انتشارات الهادی، 1415 هـ ق، ص 589
[7] - دیلمی، حسن بن ابى الحسن ؛ إرشاد القلوب ، انتشارات شريف رضى، 1412 هـ ق، ج 2،ص 391و392و مجلسي، محمد باقر؛ پیشین، ج30، ص
برچسبها: فاطمه (ع)در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار میباشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد میباشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند: "فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثالزدنی میباشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیدهی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (س) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمیباشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (س) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر مینمایند. اما نکتهای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت میشود و آن اینست که اگر فاطمه (س) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار میباشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن میتواند به عالیترین رتبههای روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمییابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که ازآن جمله میتوان به آیهی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و... اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت. نام، القاب، کنیهها نام مبارک آن حضرت،فاطمه(س) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا،صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است. فاطمه، درلغت به معنی بریده شده و جدا شده میباشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (س) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.زهرا به معنای درخشنده است و از امام صادق (ع) روایت شده است که:"چون دخت پیامبردرمحرابش می ایستاد (مشغول عبادت میشد)نورش برای اهل آسمان میدرخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین میدرخشد." صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی. کنیههای فاطمه (س) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و... ام ابیها به معنای مادر پدر میباشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف میستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (س) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (س) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمینمود، چه در جنگها که فاطمه برجراحات پدر مرهم میگذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا. مادر و پدر همانگونه که میدانیم، نام پدر فاطمه (س) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند میباشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد میشد و او را بزرگ زنان قریش مینامیدند. ولادت فاطمه (س) در سال پنجم پس از بعثت و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت:"شهادت میدهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم)سرور نوادگان میباشند."اکثرمفسران شیعی وعدهای ازمفسران بزرگ اهل سنت نظیر فخر رازی،آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه(س) تطبیق نمودهاند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نمودهاند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب میکند و میفرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است. مکارم اخلاق سراسر زندگانی صدیقه طاهره (س)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره مینماییم. اما دوباره تأکید میکنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است. 1- از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود،پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (س) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (س) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (س) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر میبردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردنبندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب میشد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردنبند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عماریاسر برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردنبند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردنبند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردنبند را به فاطمه (س) بخشید. غلام به خانهی صدیقه اطهر آمد. زهرا (س)، گردنبند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود. گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردنبند با برکتی بود، گرسنهای را سیر کرد و برهنهای را پوشانید، پیادهای را صاحب مرکب و فقیری را بینیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت. 2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (س)پیراهن وصلهداری نیز داشت. سائلی بردرخانه حاضر شد و گفت:من ازخاندان نبوت پیراهن کهنه میخواهم. حضرت زهرا (س) خواست پیراهن وصلهدار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه "هرگز به نیکی دست نمییابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (س) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود. 3- امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (س)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف مینمایند: "مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعهای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود میپرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا میکرد، آنان را نام میبرد و بسیار برایشان دعا مینمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا مینمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (س) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه." ازدواج و فرزندان آن حضرت صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عدهای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عدهای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (س) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول مینمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد وگفت:"ای محمد! خدا بر تو سلام میرساند و میفرماید فاطمه را به عقد علی درآور،خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است." امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (س) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:اگر علی نبود،فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد.حضرت فاطمه (س) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد. ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه میباشند که در دامان چنین مادری تربیت یافتهاند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) میباشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (س) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب میگردند و از ذریه ایشان به شمار میروند. و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (س)ا "ام الائمه" (مادر امامان) گویند. زینب (س)که بزرگترین دختر فاطمه (س)به شمار میآید،بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود.او پس از واقعه عاشورا،و در امتدادحرکت امام حسین(علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایههای حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گستردهای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (س)بدست میآید، آنست که حتی در سختترین شرایط و طاقتفرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت. ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بودکه او نیز پس ازعاشورا به همراه زینب (س) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود. فاطمه (علیها السلام) در خانه فاطمه (س)با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (ع) به فاطمه (س)مینگریست، غم و اندوهش زدوده میشد.فاطمه (س) هیچ گاه حتی وری را که می نداشت امام علی (ع) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبهای به فاطمه (س) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات مینماید و او را از افتخارات خویش بر میشمرد و یا آن هنگام که میفرماید: "بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود." مقام حضرت زهرا (س) و جایگاه علمی ایشان فاطمه زهرا (س) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیمتر از سایر ائمه طاهرین (ع) میباشد. اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (س) را درک کنیم و به گوشهای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری میکند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار میسازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری میدهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بیکران علم اوست که متصل به مجرای وحی است. از دیگر شواهدی که به آن وسیله میتوان گوشهای از علو مقام فاطمه (س) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار میباشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (س) در جریان فدک به روشنی بر احاطه فاطمه (س) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت مینماید. مقام عصمت در بیان عصمت فاطمه (س) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بینیاز میکند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث،تنها اشاره مینماییم که عصمت فاطمه (س )از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد. بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (س) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری میفرمود: "پدرش به فدایش باد" و گاه خم میشد و دست او را میبوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی مینمود، فاطمه (س) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد میشد، خانه او بود. عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیدهای، این کلام را نقل نمودهاند که حضرت رسول میفرمود: "فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است." از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان میدارد که هر چه پیامبر میفرماید، سخن وحی است. پس میتوان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (س)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره میفرمود. گاه در جواب خردهگیران، لب به سخن میگشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا میفرمود: "من بوی بهشت را از او استشمام میکنم." اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده مینماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر میکند. و یا میفرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور میدارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده مینماید. پس به نیکی مشخص میشود که رضا و خشنودی فاطمه (س)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیقتر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمیتوان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (س) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد. نکتهای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست میآید، آنست که رضای فاطمه (س)، تنها در مسیر حق بدست میآید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل میشود و در این امر حتی ذرهای تمایلات نفسانی و یا انگیزههای احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید. فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (س) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (س) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمینمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر میشد و به سوگواری میپرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمیگزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو مینمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست. هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمعآوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عدهای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (س) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر که تنها توسط حاضرین درسقیفه(که به نقل ابن اثیر از نویسندگان بزرگ اهل سنت درکتاب الکامل فی التاریخ آنها را عده ای از انصار و از مهاجرین تنها سه نفر ابوبکر وعمر وابو عبیده جراح حضور داشتند) انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (س) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عدهای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (س) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (س) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (س) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عدهای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید . و این در حالی بود که میدانست حضرت فاطمه (س) در خانه حضور دارد. در این موقع عدهای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد(الکامل فی التاریخ-تاریخ طبری /۲ص۴۴۳). اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تاهیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عدهای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل،علی رغم اینکه فاطمه (س) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند. فاطمه (س) و فدک از دیگر ستمهایی که پس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (س) روا داشته شد، مسأله فدک بود. فدک قریهای است که تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطهای حاصلخیز میباشد. این قریه متعلق به یهودیان بود و آن را بدون هیچ جنگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال میگردد و بر طبق صریح قرآن، تنها اختصاص به خداوند و پیامبر اسلام دارد. پس از این جریان و با نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن را به فاطمه (س) بخشید. فاطمه (س) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند که در آبادانی آن میکوشیدند و پس از برداشت محصول، درآمد آن را برای فاطمه (س) میفرستادند. فاطمه (س) نیز ابتدا حقوق عاملان خویش را میپرداخت و سپس مابقی را در میان فقرا تقسیم مینمود؛ و این در حالی بود که وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در سادهترین وضع به سر میبرد. گاه آنان قوت روز خویش را هم در راه خدا انفاق مینمودند و در نتیجه گرسنه سر به بالین مینهادند. اما در عین حال فقرا را بر خویش مقدم میداشتند و در این عمل خویش، تنها خدا را منظور نظر قرار میدادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابابکر با منتسب نمودن حدیثی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون که ما انبیا از خویش ارثی باقی نمیگذاریم، ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده، متعلق به تمامی مسلمین است. فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی را به عنوان شاهد معرفی نمود که گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک را به او بخشیده است و در نتیجه فدک چیزی نبوده که به صورت ارث به او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبهای را در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود که همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد، حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در این خطبه که در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است، بطلان ادعای ابابکر را ثابت نمود. فاطمه (س)به ابوبکر خطاب نمود که چگونه خلاف کتاب خدا سخن میگویی؟! سپس حضرت به شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود که در آنها سلیمان، وارث داود ذکر گردیده و یا زکریا از خداوند تقاضای فرزندی را مینماید که وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (س) به نیکی اثبات میگردد بر فرض که فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه (س) بخشیده نشده باشد، پس از پیامبر به او به ارث میرسد و در این صورت باز هم مالک آن فاطمه است و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمیگذارند، ادعایی است خلاف حقیقت، و نسبت دادن این کلام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری است دروغ؛ چرا که محال است آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نیز بارها در قرآن کریم این امر را تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. اما با تمام این وجود، همچنان غصب فدک ادامه یافت و به مالک حقیقیاش بازگردانده نشد. باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (س) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید که دیگر برای کسی جای شک باقی نمیماند و بسیاری از منکرین در درون خود به وضوح آن را پذیرفته بودند. دلیل این معنا، آنست که عمر خلیفه دوم هنگامی که فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت به در آمد حاصل از آن بر طرف گردید، فدک را به امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (س) باز گرداند. اما بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید. بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او سرانجام فاطمه (س)بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانهاش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمیخاست و کارهای خانه را انجام میداد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میرساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر میگشت و غم و اندوه خود را بازگو مینمود. در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (س) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عدهای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود. در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (س) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمیداد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (س) حاضر گشتند. فاطمه (س) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: "هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده"، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (س)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: "شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود." وصیت در ایام بیماری، فاطمه (س) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (س) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشتهاند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند. شهادت سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (س) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامهای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچهای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمیگذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود. فاطمه (س) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابیبکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (س) سودی نخواهد بخشید. تغسیل و تدفین مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (س)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (س) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (س) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (س) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عدهای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (س) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمیکردهاند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (س) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه مینمودند، به تدفین فاطمه (س) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (س) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت: "سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیباییام از فراق حبیبهات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت... ما از خداییم و بسوی او باز میگردیم... به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته..." امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (س) در میان ائمه میباشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد. برچسبها:
برچسبها: چنانكه حضرت على -عليه السلام تسليم پيشنهاد عباس مىشد وبلافاصله پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمگروهى از شخصيتها را براى بيعت دعوت مىكرد، مسلما اجتماع سقيفه به هم مىخورد ويا اساسا تشكيل نمىشد.زيرا ديگران هرگز جرات نمىكردند كه مسئله مهم خلافت اسلامى را در يك محيط كوچك كه متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند وفردى را با چند راى براى زمامدارى انتخاب كنند. با اين حال، پيشنهاد عمومى پيامبر وبيعتخصوصى چند نفر از شخصيتها با حضرت على -عليه السلام دور از واقع بينى بود و تاريخ در باره اين بيعت همان داورى را مىكرد كه در باره بيعت ابوبكر كرده است.زيرا زمامدارى حضرت على -عليه السلام از دو حال خالى نبود:يا امام -عليه السلام ولى منصوص وتعيين شده از جانب خداوند بود يا نبود.در صورت نخست، نيازى به بيعت گرفتن نداشت واخذ راى براى خلافت وكانديدا ساختن خود براى اشغال اين منصب يك نوع بى اعتنايى به تعيين الهى شمرده مىشد وموضوع خلافت رااز مجراى منصب الهى واينكه زمامدار بايد از طرف خدا تعيين گردد خارج مىساخت ودر مسير يك مقام انتخابى قرار مىداد; وهرگز يك فرد پاكدامن وحقيقتبين براى حفظ مقام وموقعيتخود به تحريف حقيقت دست نمىزند وسرپوشى روى واقعيت نمىگذارد، چه رسد به امام معصوم.در فرض دوم، انتخاب حضرت على -عليه السلام براى خلافت همان رنگ و انگ را مىگرفت كه خلافت ابوبكر گرفت وصميمى ترين يار او، خليفه دوم، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبكر گفت:«كانتبيعة ابي بكر فلتة وقى الله شرها». (5) يعنى انتخاب ابوبكر براى زمامدارى كارى عجولانه بود كه خداوند شرش را باز داشت. از همه مهمتر اينكه ابوسفيان در پيشنهاد خود كوچكترين حسن نيت نداشت ونظر او جز ايجاد اختلاف ودودستگى وكشمكش در ميان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانيدن عرب به دوران جاهليت وخشكاندن نهال نوپاى اسلام نبود. وى وارد خانهحضرت على -عليه السلام شد واشعارى چند در مدح آن حضرت سرود كه ترجمه دو بيت آن به قرار زير است: فرزندان هاشم! سكوت را بشكنيد تا مردم، مخصوصا قبيلههاى تيم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند. امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على كسى شايستگى ندارد.(6) ولى حضرت على -عليه السلام به طور كنايه به نيت ناپاك او اشاره كرد وفرمود:«تو در پى كارى هستى كه ما اهل آن نيستيم». طبرى مىنويسد: على او را ملامت كردوگفت:تو جز فتنه وآشوب هدف ديگرى ندارى.تو مدتها بدخواه اسلام بودى. مرا به نصيحت وپند وسواره وپياده تو نيازى نيست.(7) ابوسفيان اختلاف مسلمانان را در باره جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خوبى دريافت ودر باره آن چنين ارزيابى كرد: طوفانى مىبينم كه جز خون چيز ديگرى نمىتواند آن را خاموش سازد.(8) ابوسفيان در ارزيابى خود بسيار صائب بود واگر فداكارى واز خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز كشت وكشتار چيزى نمىتوانست فرو نشاند. برچسبها: 172نکته از واقعه جانسوز و 72 شهید کربلا واقعه کربلا تنها یک بار در طول تاریخ اتفاق افتاد، اما این رویداد بینظیر و مسائل قبل و بعد از آن را افراد مختلفی نقل و روایت کرده اند، به همین دلیل برخی از اطلاعات و آمارها با یکدیگر تفاوت دارد. به گزارش خبرگزاری مهر، با استفاده از آمار می توان هر موضوع یا حادثه ای را دقیق تر بیان کرد تا افراد نیز آن را بهتر درک کنند؛ نقش آمار در ارائه سیمای روشنتر از هر موضوع و حادثه، غیر قابل انکار است. به دلیل آنکه بعضی از مطالب آماری، زمانی و مکانی، حادثه کربلا را گویا تر می سازد، ۱۷۲ نکته از این واقعه جانسوز و ۷۲ شهید کربلا بیان می شود:
• خصوصیات منطقه عملیاتی کربلای ۶۱ هجری 1. واقعه کربلا نزدیک رودخانه دجله و فرات اتفاق افتاده است 2. دجله در سمت چپ و فرات در سمت راست کربلاست 3. از نظر آب و هوایی در منطقه خشک و گرم عراق قرار گرفته و در ضلع شمال شرقی ایران قرار دارد و در جنوب غربی حجاز واقع شده است 4. منطقه رملی و نیمه جنگلی است 5. در حاشیه نهرعلقمه، نخلستانی قرار دارد 6. دارای تپه ماهور و پستی و بلندیهای بسیار است 7. نهر علقمه از فرات منشعب شده و در نزدیکی اردوگاه حسینی قرار دارد 8. موسم تابستان با گرمای مخصوص منطقه همراه است 9. کربلا در حاشیه فرات و قبرستان یهود قرار گرفته است 10. از نظر اهمیت جغرافیایی، نقطه کور، منزوی و فراموش شده، فاقد هر گونه امتیاز و اهمیت ویژه سیاسی، فرهنگی، نظامی و اقتصادی در آن دوران است. • خصوصیات حرکت زمینی سید الشهدا(ع) 1. عقب نشینی تاکتیکی در زمان غیر قابل پیش بینی 2. بهره گیری از زمین برای ایجاد جنگ روانی 3. انتخاب کمیت زمین برای به دست گرفتن ابتکارعمل در جنگ 4. در اختیار گرفتن زمان و سلب آن از دشمن 5. ایجاد توازن دفاعی 6. تجزیه نیرو و تغییر جهت دشمن به سمت ضعف 7. به هم زدن نظم تشکیلاتی و ایجاد تغییر در قرارگاه جنگی دشمن ۸. سلب اختیار از دشمن و به دست گرفتن ابتکار حرکت 9. اخلال در سیستم تصمیم گیری فرماندهان نظامی 10. به دست گرفتن ابتکار عمل در زمین 11. به موضع انفعالی کشیدن دشمن 12. استفاده از پوشش طبیعی و تصنعی زمین و بهره گیری از آن برای استتار و اختفاء 13. جلوگیری از تمرکز قوا هنگام حمله دشمن و ایجاد فاصله جغرافیایی بین فرماندهی، تدارکات و ارتباطات 14. ایجاد شتابزدگی در تصمیم گیری نظامی و کندی در عمل دشمن 15. سلب هر گونه بهره گیری استراتژیک از زمین (از دشمن) 16. افزایش محدودیت در میدان عمل و کاهش شدید میزان کارآیی دشمن 17. تعیین جهت حمله و نوع آرایش جنگی دشمن به وسیله زمین 18. به دست گرفتن ابتکار عمل در سازماندهی و تجدید سازمان از لحاظ کیفی و کمی 19. تعیین نوع بهره وری از برای دشمن به صورت مطلوب 20. موضع گیری و آرایش مطلوب در دفع حمله 21. احراز آمادگی در هر شرایطی تا هر زمان و سلب آمادگی از دشمن به وسیله زمین 22. بدون حرکت و صرف انرژی، آرایش دشمن را برای چند ساعت به صورت جنگ روانی برهم زد. • مختصات جبهه جنگی حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) 1. نام عملیات: هیهات من الذله 2. سال عملیات: 61 هجری قمری 3. ماه عملیات: محرم الحرام 4. روز عملیات: جمعه دهم محرم 5. نوع عملیات: جهاد ابتدایی 6. استراتژی حرکت و حمله: افشای چهره نفاق و تشکیل حکومت 7. موضع جنگی : دفاعی 8. طول جبهه دفاعی : 180 متر 9. طول محور عملیات: 360 متر 10. فاصله خیمه ها: دومتر 11. تعداد خیمه ها : 60 عدد. 12. ترکیب کیفیت نیرو: بنی هاشم، یاران، زنان و کودکان 13. وضعیت روحی و روانی : عاشقانی حفاظت پیشه 14. تعداد سواره نظام : 32 نفر 15. تعداد پیاده نظام: 40 نفر 16. تعداد کل نیروهای رزمی : 72 نفر 17. فرمانده کل قوا: سید الشهدا حسین بن علی(ع) 18. پرچمدار لشکر: ابوالفضل العباس(ع) 19. فرمانده سمت راست: زهیر بن قین 20. فرمانده سمت چپ: حبیب بن مظاهر. 21. وضعیت تدارکات : محاصره کامل 22. وضعیت تجهیزات: کمبود شدید 23. وضعیت آب و آذوقه: محاصره (تشنگی و گرسنگی) 24. موقعیت جغرافیایی: قتلگاه 25. زمان و ساعت شروع حمله: دو ساعت گذشته از روز(8 صبح) 26. رمز عملیات: لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم 27. نوع آرایش جنگی: ساعتی – مثلثی – نعلی 28. تعداد بر هم زدن آرایش دشمن : در سه مرحله که مرحله چهارم به جنگ تن به تن انجامید 29. طول مدت عملیات: هشت ساعت 30. پایان عملیات: غروب آفتاب همان روز. • مختصات جبهه جنگی یزید بن معاویه 1. نام جنگ وعملیات: بیعت ظالمانه 2. استراتژی عملیات: محو کامل اسلام ناب محمدی 3. ترکیب کیفیت نیرو: مردان مجهز و آماده 4. موقعیت جغرافیایی : استراتژیک ترین منطقه 5. وضعیت روحی و روانی : در خواب کامل سیاسی 6. تعداد سواره نظام: به علت کثرت آنان نامعلوم 7. تعداد پیاده نظام: به علت کثرت آنان نامعلوم 8. کل نیروی رزمی : 30 هزار نفر. 9. فرمانده کل لشکر : عمر سعد 10. پرچمدار لشکر : درید، غلام عمر سعد 11. فرمانده سواره نظام: عروه بن قیس احمصی 12. فرمانده پیاده نظام: شیث بن ربعی 13. فرمانده ستون سمت راست: عمروبن حجاج 14. فرمانده ستون سمت چپ: شمر بن ذی الجوشن. 15. وضعیت تدارکات : سریع، به موقع و فوق العاده 16. وضعیت تجهیزات: به میزان چند ماه 17. وضعیت آب: مسلط بر رود فرات 18. وضعیت آذوقه : به میزان چند ماه 19. نوع جنگ : تهاجمی 20. موازنه قوا: برتری کمّی ( 400 نفر مقابل یک نفر) 21. خط مشی سیاسی و فرهنگی : نفاق 22. رمز اول عملیات: لشکر خدا به پا خیزید 23. رمز دوم عملیات: پرتاب تیر توسط عمر سعد 24. تعداد آرایش: سه عدد 25. آرایش اول : مدور، پله چپ و راست ( پیاده سنگین) 26. آرایش دوم : ستون سمت چپ ، سواره سنگین 27. آرایش سوم: ستون سمت راست ، سواره سنگین 28. تن به تن: خطی، بسیجی ، عمومی ، سواره 29. رعایت قوانین جنگی : نقض کامل. • بخشی از روز شمار قیام کربلا 1. ورود امام حسین(ع) به کربلا و فرود آمدن در آنجا: دوم محرم 61 هجری 2. ورود عمر سعد به کربلا، به همراه چهار هزار نفر از سپاه کوفه برای بیعت: سوم محرم و ورود شیث بن ربعی با چهار هزار نفر به سرزمین کربلا: پنجم محرم 61 هجری 3. رسیدن دستور از کوفه بر ممانعت سپاه امام از آب: هفتم محرم 61 هجری. 4. ورود شمربا چهار هزارنفربه کربلا،همراه با نامه ابن زیاد به عمرسعد، مبنی برجنگیدن با حسین(ع) و کشتن او: نهم محرم 61 هجری 5. درگیری یاران امام، با سپاه کوفه: دهم محرم 61 هجری 6. حرکت سپاه عمر سعد و اسرای اهل بیت از کربلا به کوفه: یازدهم محرم 61 هجری 7. ورود اسرای اهل بیت از کربلا به دمشق: ماه صفر 61 هجری 8. بازگشت اهل بیت ازصفر شام به مدینه: بیستم صفر61 هجری. • آمارهایی از آغاز و انجام نهضت خونین کربلا 1. قیام حضرت امام حسین (ع) از روز خودداری از بیعت با یزید تا روز عاشورا: 175 روز 2. آغاز و خاتمه قیام امام حسین(ع): مدینه به مکه 3. مدت قیام امام حسین(ع): یک هفته در مدینه، چهار ماه و 10 روز در مکه، 23 روز بین راه مکه تا کربلا "از دوم محرم تا دهم محرم" 4. تعداد منزلهایی که کاروان امام حسین (ع) از آنها عبور کرد: 18منزل. 5. فاصله میان منزلهایی که کاروان امام حسین(ع) از آنها عبور کرد با همدیگر: حدود سه فرسنگ و گاهی پنج فرسنگ 6. تعداد منزلهایی که اسرای اهل بیت امام حسین(ع) از کوفه تا شام ازآن عبور کردند: 14 منزل 7. تعداد نامه های دریافتی امام حسین(ع) از کوفه: 12 هزار نامه 8. تعداد بیعت کنندگان با فرستاده امام حسین(ع)" مسلم بن عقیل" به کوفه : 18 هزار نفر. 9. تعداد فرزندان ابیطالب که نام آنها درزیارت ناحیه به عنوان شهید کربلا آمده است: 17 نفر 10. تعداد کودکان بنی هاشم در بین شهدای کربلا: سه نفر 11. تعداد اعضای خاندان بنی هاشم که درواقعه کربلا شهید شدند: 33 نفر 12. تعداد فرزندان فرزندان امام حسین(ع) که در کربلا شهید شدند: سه نفر 13. تعداد فرزندان امام علی(ع) که در کربلا شهید شدند: 9 نفر. 14. تعداد فرزندان امام مجتبی (ع) که در کربلا شهید شدند: چهار نفر 15. تعداد فرزندان جعفر بن ابیطالب که در کربلا شهید شدند: 4 نفر 16. تعداد شهدا و افرادی که نامشان در زیارت "ناحیه مقدسه" آمده است: به غیر از سالار شهیدان و خاندان بنی هاشم، 82 نفر 17. مجموع شهدای کوفه، از یاران امام حسین(ع): 138نفر 18. تعداد غلامهای شهید کربلا: 12 نفر. 19. تعداد سرهای شهدای کربلا که توسط دشمنان ازبدن جدا شده و کوفه بردند: 78 سر 20. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط قیس بن اشعف"رئیس قبیله بنی کنده" : 13 سر بریده 21. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط رئیس هوازن: 12 سر بریده 22. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط قبیله بنی تمیم: 17 سر بریده 23. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط قبیله مذحج : شش سربریده 24. تعداد سرهای بریده حمل شده توسط افراد متفرقه از قبایل گوناگون: 13 سر بریده. 25. تعداد زخمهای نیزه بر بدن مطهر امام حسین(ع): 33 زخم 26. تعداد ضربه های شمشیر بر بدن مطهر امام حسین (ع): 34 ضربه 27. سن سیدالشهدا(ع) در هنگام شهادت: 57 سال 28. تعداد افرادی که بعدازشهادت سیدالشهدا(ع) بر بدن آن حضرت، اسب تاختند: 10 نفر 29. تعداد افرادی که حضرت سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا برای آنان مرثیه خواند: 10 نفر. 30. تعداد کودکان و نوجوانان شهید واقعه کربلا که به سن بلوغ نرسیده بودند: 5 نفر 31. تعداد افرادی که امام حسین(ع) در شهادت بر آنان درود و رحمت فرستاد: دو نفر 32. تعداد شهدایی که سیدالشهدا(ع) در واقعه کربلا بر بالین آنها با پای پیاده رفت: هفت نفر 33. تعداد افرادی که دشمنان سرهای بریده آنها را سمت امام حسین(ع) پرتاب کردند: سه نفر 34. تعداد پیکرهایی که در واقعه کربلا توسط دشمنان قطعه قطعه شدند: سه نفر 35. تعداد اصحاب رسول (ص) که در واقعه کربلا شهید شدند: پنج نفر. 36. تعداد غلامهایی که در واقعه کربلا، خارج از کربلا( در بصره) شهید شدند: یک نفر 37. تعداد یاران امام حسین(ع) که در کربلا به اسارت درآمدند: دو نفر 38. تعداد یاران امام حسین(ع) که بعد او به شهادت رسیدند: چهار نفر 39. تعداد افرادی که در کربلا با حضور پدرانشان به شهادت رسیدند: هفت نفر 40. تعداد زنانی که در کربلا به شهادت رسیدند: یک نفر" ام وهب، همسرعبدالله بن عمیر کلبی". 41. تعداد زنانی که در واقعه کربلا از خیمه خارج و به دشمن حمله ور شدند: پنج نفر 42. سن حضرت علی اکبر در زمان شهادت: 27 سال 43. تعداد شهیدانی که سرشان از تن جدا نشد: دو نفر 44. تعداد افرادی که بعد از شهادت امام حسین(ع) وسایل او را غارت کردند: 10 نفر 45. تعداد فرزندان ابیطالب که در کربلا شهید شده و نام آنها در زیارت ناحیه آمده است: 13 نفر. 46. تعداد خیمه های صحرای کربلا: 60 خیمه 47. فاصله خیمه های صحرای کربلا از هم : دو متر 48. تعداد شهدای کربلا که با خانواده در این واقعه حضور داشتند: سه نفر 49. تعداد مردان و پسرانی که در واقعه عاشورا به اسارت درآمدند: هشت نفر 50. تعداد افراد اسیر شده در واقعه کربلا که به سن بلوغ نرسیده بودند: شش نفر. 51. تاریخ هجری واقعه عاشورا: دهم محرم سال 61 هجری 52. تاریخ شمسی واقعه عاشورا: 21 مهر شمسی 53. لقب گروهی ازشیعیان کوفه که به خونخواهی شهدای کربلا قیام کردند: توابین 54. ازاصحاب خاص امیرالمؤمنین که در کربلا شهید شد: حبیب بن مظاهر 55. ازشهدای کربلا و مؤذن سیدالشهدا(ع): حجاج بن مسروق جعفی. 56. شهیدی که به بهانه آب دادن اسب خویش از اردوگاه عمر سعد جدا شده و امام حسین(ع) پیوست: حربن یزید ریاحی 57. کسی که کودک شیرخوار امام حسین(ع) را به شهادت رساند: حرمله 58. از مهمترین درسهای نهضت کربلا و الفبای نخست فرهنگ عاشورا: آزادگی 59. قاتل طفلان مسلم بن عقیل: حارث 60. قاتلی که به دستور ابن زیاد، مسلم ین عقیل را بالای دارالأماره بردو سر از بدن جدا کرد: بکیربن حمران احمری. - شهدایی که سرهایشان در روز عاشورا توسط دشمن به سمت امام حسین(ع) پرتاب شد: عبدالله بن عمیر کلبی، عمروبن جناده، عابس بن ابی شبیب شاکری. - شهدایی که پیکر آنها در واقعه کربلا توسط دشمن قطعه قطعه شد: حضرت ابوالفضل العباس(ع)، حضرت علی اکبر، عبدالرحمن بن عمیر. - شهدایی که حضرت سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا برای آنان مرثیه خواند: حضرت علی اکبر، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شیر خوار، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، حربن یزید ریاحی، زهیربن قین، جون. - کودکان ونوجوانان شهیدی که به سن بلوغ نرسیده بودند: عبدالله بن الحسین(علی اضغر) کودک شیر خوار امام حسین(ع)، عبدالله بن الحسن(ع)، محمدبن ابی سعید بن عقیل، قاسم بن الحسن(ع)، عمروبن جناده انصاری. - تعداد شهدایی که اصحاب حضرت رسول(ص) بودند: انس بن حرث کاهلی، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، هانی بن عروه، عبدالله بن بقطر عمیری. - غلامهایی که در رکاب سالار شهیدان، به درجه رفیع شهادت رسیدند: نصر و سعد. ازغلامان امام علی(ع)، منحج. غلام امام حسن مجتبی(ع)، اسلم و غارب. غلامان امام حسین(ع)، حرث. غلام همزه، جون. غلام ابوذر غفاری، رافع. غلام مسلم ازدی، سعد. غلام عمرصیداوی، سالم. غلام بنی المدینه، سالم. غلام عبدی، شوذب. غلام شاکر، شیب. غلام حرث جابری، واضح. غلام حرث سلمانی - افرادی که بعد از شهادت امام حسین (ع) به شهادت رسیدند: سعد بن حرث، ابوالحتوف، سوید بن ابی مطاع که مجروح بود، محمد بن ابی سعید بن عقیل. - شهدای کربلا که در حضور پدر بزرگوارشان به شهادت رسیدند: حضرت علی اکبر(ع)، عبدالله بن حسین(علی اصغر)، عمرو بن جناده، عبدالله بن یزید، عبیدالله بن یزید، مجمع بن عائذ، عبدالرحمن بن مسعود. - زنانی که در واقعه کربلا به دلایلی از خیمه ها بیرون آمده و به دشمن حمله ور شدند: حضرت زینب کبری(س)، کنیز مسلم بن عوسجه، مادر عمرو بن جناده، ام وهب همسر عبدالله کلبی، مادر عبدالله کلبی. - اولین نفر از خاندان بنیهاشم که در کربلا به شهادت رسید: حضرت علی اکبر (ع) فرزند سالار شهیدان کربلا. - شهیدانی که در کربلا سر از پیکرشان جدا نشد: حضرت علی اصغر (ع) و حربن یزید ریاحی. - شهدایی که با خانواده های خود در این حماسه ماندگار شرکت داشتند: جناده بن حرث، عبدالله بن عمیر کلبی، مسلم بن عوسجه. - مردان و پسرانی که در واقعه عاشورا به اسارت درآمدند: امام زین العابدین(ع)، امام محمد باقر(ع)، عمر بن حسین، حسن بن حسن، زید بن حسن، عمربن حسن، محمد بن عمر بن حسن، محمد بن حسین. برچسبها: بسم الله الرحمن الرحیم
در این خطبه شریف، شکایت های امیرالمونین(ع) از خلفا از زبان خود امیرالمونین (ع) است. خطبه ی شقشقیه
خطبه 3 ، معروف به خطبه شقشقیّه كه درد دل های امام علی (ع) از ماجرای سقیفه و غصب خلافت در این خطبه است.1 1. شكوه از ابابكر و غصب خلافت : 2. بازی ابابكر با خلافت شگفتا ! ابابكر كه در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند ، 3 چگونه در هنگام مرگ ، خلافت را به عقد دیگری در آورد ؟ . هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند . 3. شكوه از عمر و ماجرای خلافت : 4. شكوه از شورای عمر : 5. شكوه از خلافت عثمان : 6. بیعت عمومی مردم با امیرالمومنین : 7. مسئولیت های اجتماعی : گفتند : در اینجا مردی از اهالی عراق بلند شد و نامه ای به دست امام ( ع ) داد و امام ( ع ) آن را مطالعه می فرمود ، گفته شد مسائلی در آن بود كه می بایست جواب می داد . وقتی خواندن نامه بة پایان رسید ، ابن عبّاس گفت : یا امیرالمؤمنین ! چه خوب بود سخن را از همانجا كه قطع شد آغاز می كردید ؟ امام ( ع ) فرمود : هرگز ! ای پسر عبّاس ، شعله ای از آتش دل بود ، زبانه كشید و فرو نشست ، 14 ( ابن عبّاس می گوید ، به خدا سوگند ! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام ( ع ) این گونه اندوهناك نشدم ، كه امام نتوانست تا آنجا كه دوست دارد به سخن ادامه دهد.) پی نوشت : 2. اَعشی لقب ابوبصیر ، میمون بن قیس است . 3. ابابكر ، بارها می گفت : « اَقِیلوُنی فَلَستُ بِخَیركم » ( مرا رها كنید ، و از خلافت معذور دارید زیرا من بهتر از شما نیستم ) . 4. ابابكر در سال 11 هجری بخلافت رسید و در جمادی الاخر سال 13 هجری درگذشت و عمر در سال 13 هجری به خلافت رسید و در ذی الحجه سال 23 هجری از دنیا رفت . 5. سعد بن ابی وقّاص كه یكی از اعضای شورای شش نفره بود . 6. عبدالرّحمن بن عوف ، شوهر خواهر عثمان ، كه حقِّ « وتو » در شورا داشت . زیرا عمر دستور داد اگر اختلافی در شورا پدید آمد ، ملاك ، رای داماد عثمان است ، با اینكه طبق اعتراف دانشمندان اهل سنّت ، عمر در دوران حكومت خود بارها اعتراف كرد كه : « لولا علی لهلك عمر » ( اگر علی نبود عمر هلاك می شد . ) « الغدیر ، ج 3 ، ص 97 » . 7. طلحه و زبیر ، كه از رذالت و پستی ، بر امام شوریدند و جنگ جمل را به وجود آوردند . 8. كفتار ، حیوانی كه فراوانی پشم گردن او ضرب المثل بوده و اگر می خواستند فراوانی چیزی را بگویند با نام موهای یال كفتار مطرح می كردند . 9. برخی شارحان « الحسنان » را دو انگشت شصت پا گرفته اند مثل ابن ابی الحدید . و به نقل از قطب راوندی ، امام در سال 35 هجری بخلافت رسید و در سال 40 هجری شهید شد . 10. ناكثین ( اصحاب جمل ) مانند : طلحه و زبیر . 11. مارقین ( خوارج ) به رهبری حرقوص پسر زهیر كه به « ذو الثّدیه » مشهور بود و جنگ نهروان را پدید آورد . 12. قاسطین ، معاویه و یاران او كه جنگ صفین را بر امام تحمیل كردند . 13. نفی سكولاریسم Secularism ( تفكر جدایی دین از سیاست ) و اثبات تئوكراسی Theocracy ( حكومت مذهبی ) 14. شِقشِقهٌ هَدَرَتْ ؛ ضرب المثل است . ( شقشقه ، چیزی شبه بادكنك كه به هنگام خشم شتر ، از زیر گلوی او بیرون می زند و پس از آرام گرفتن ناپدید می گردد ) پیام این ضرب المثل همان است كه در ترجمه آوردیم . نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتی رحمه الله برچسبها:
برچسبها:
بخش عمدهاي از تاريخ قرآن، به بازگويي تاريخ بنياسرائيل و يهود و رويارويي آنان با پيامبر آخرالزمان پرداخته است و از قوم بني اسرائيل، بيش از بقيه اقوام ياد شده است. و همين كافي است كه بخش عمدهاي از نويسندگان مسلمان به مسألهاي توجه كنند كه قرآن بدان توجه فراوان كرده است. اما با نگاهي هر چند گذرا، به كارنامة آثار نويسندگان شيعه، چنين چيزي را نخواهيم ديد! و حتي در كتابخانهها نيز در اين زمينه آثار فراواني يافت نميشود. علت چيست؟
ابتدا از یکی از برهه های مبهم و بحث برانگیز تاریخ صدر اسلام، زمان رحلت پیامبر اعظم(ص) آغاز می کنیم. پیرامون چگونگی رحلت پیامبر اعظم(ص) شیخ عباس قمی در "منتهی الآمال"، جلد اول، صفحه 159، می نویسد: "در احادیث معتبر وارد شده است که آن حضرت به شهادت از دنیا رفت. چنان که صفّار، به سند معتبر از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که در روز خیبر زهر دادند آن حضرت را در دست بزغاله... پس حضرت در مرض موت خود می فرمود که امروز پشت مرا در هم شکست، آن لقمه که در خیبر تناول کردم. هیچ پیغمبر و وصی پیغمبری نیست، مگر آن که به شهادت از دنیا بیرون می رود. در روایت دیگر فرمود که زن یهودیّه، آن حضرت را زهر داد در ذراع گوسفندی... پیوسته آن زهر در بدن آن حضرت اثر می کرد، تا آن که به همان علت از دنیا رحلت فرمود." پیرامون گروهی از منافقان مدینه که پیش تر، منافقان مهاجر نامیدیم در کتاب "فرهنگ سخنان حضرت مهدی(عج)"، حدیث 3، به نقل از کمال الدین ص463/ح21/س4، الاحتجاج/ج2/ص532/ذح341/س7، بحارالانوار ج52/ص86/ذح1 و ج31/ص623/ح111 و... امام مهدی(عج) در پاسخ به کسی که از اجبار یا اختیار ابوبکر و عمر در اسلام آوردن، از یکی از شیعیان و او نیز از امام(عج) پرسیده بود؛ می فرمایند: "چرا به او نگفتی که آن دو از روی طمع، مسلمان شدند و آن به این خاطر است که آن دو با یهودیان همنشینی می نمودند و از آنان درباره آنچه در تورات و دیگر کتب پیشین که حاوی پیشگویی های احوال ماجرای محمد(ص) و سرانجام کارش بود درخواست خبر می کردند؛ و یهودیان یادآور می شدند که محمد بر عرب مسلط می شود همان طور که بختنصر بر بنی اسرائیل مسلط شد و پیروزی او بر عرب حتمی است همان طور که بختنصر بر بنی اسرائیل پیروز گشت غیر از این که او در ادعای نبوتش دروغگو است. پس نزد محمد آمدند و با شهادت بر یکتایی خدا او را یاری کردند و از روی طمع در این که هنگامی که امورش استوار شد و احوالش برقرار، هر یک از آن دو از سویش به ولایت سرزمینی دست یابد با او بیعت کردند؛ ولی هنگامی که از آن مأیوس شدند نقاب بر چهره زدند و همراه گروهی از منافقان همانند خویش از عقبه بالا رفتند تا او را بکشند ولی خداوند بلند مرتبه نیرنگشان را دفع کرد و با خشم بازگشتند و به نتیجه ای نرسیدند... ." پیرامون ترور پیامبر، در کتاب "مهار انحراف" صفحات 93-92، به نقل از الدر المنثور، ج3، ص260 و تاریخ مدینه دمشق، ج12، ص277، آمده است: "تعداد این تروریست ها دوازده، چهارده یا پانزده نفر نقل شده است. در منابع رسمی تاریخ اهل سنت، نام این افراد نیامده، ولی تأکید تأمل برانگیزی بر غیر قریشی بودن همه تروریست ها شده است... داستان ترور از متواترات تاریخ است که قابل انکار نیست. ولی همین موضوع مهم، بسیار سطحی و گنگ مطرح شده است." صاحب کشف الیقین نقل کرده است که پس از نافرجام ماندن این ترور، حُذَیفه که به همراه پیامبر(ص) بود، پرسید: اینان چه کسانی بودند که دست به چنین اقدامی زدند. پیامبر(ص) فرمود: نگاه کن. در این هنگام برقی جهید و حُذَیفه توانست چهره 12 نفر از آنان را ببیند و آن ها را بشناسد، که عبارت بودند از: ابابکر، عمر، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، ابوعبیده جرّاح، معاویه، عمروبن عاص، که این ها از قریش بودند و ابوموسی اشعری، مغیرة بن شعبه، اوس بن حدثان بصری، ابوهریره، که این ها از غیر قریش بودند. در کتاب "اسرار خاندان محمد رسول الله" صفحات 233-232، چنین آمده است: "سلیم می گوید: به ابوذر گفتم: ... برایم از آن دوازده نفر اصحاب عقبه که می خواستند شتر پیامبر را اذیت کنند تا برود خبر بده و بگو چه زمانی بوده است. ابوذر گفت: در غدیر خم، همان روزی که رسول خدا(ص) از حجه الوداع برمی گشتند... گفتم: ای اباذر! آیا نام آن ها را به من می گویی؟ اباذر گفت: پنج نفر اصحاب صحیفه و پنج نفر اصحاب شورا و عمروبن عاص و معاویه." منظور از اصحاب صحیفه، کسانی هستند که در حج وداع صحیفه ای نوشتند و پیمان بستند که نگذارند علی(ع) پس از رحلت یا شهادت پیامبر(ص) به خلافت برسد؛ که عبارت بودند از ابوبکر، عمر، ابوعبیده جرّاح، سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل. و منظور از اصحاب شورا، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقاص است که عمر، آن ها را همراه امیرالمؤمنین علی(ع) برای تعیین خلیفه پس از خود، انتخاب کرد. در ضمن باید یادآور شد که زمان نقل این مطلب از ابوذر، در زمان خلافت عثمان و در واقع پس از تشکیل شورای شش نفره است. در کتاب "اسرار غدیر"، صفحه 78، آمده است: "حذیفه و عمار چهره های چهارده نفر را که در این سو و آن سوی سنگ ها پنهان شده بودند به چشم خود دیدند... این چهارده نفر عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده بن جراح، ابوموسی اشعری، ابوهریره، مغیرة بن شعبه، معاذ بن جبل، سالم مولی ابی حذیفه." اگر این روایات را جمع بندی کنیم مشخص می شود که مشارکت 14 نفر یعنی ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده بن جراح، ابوموسی اشعری، ابوهریره، مغیرة بن شعبه، معاذ بن جبل و سالم مولی ابی حذیفه در این ترور قطعی است. تک تک این افراد که یهودی زاده بودن برخی از آنان و ارتباط برخی دیگر با یهودیان مسلّم است در مقاطع حساس دوران پس از شهادت حضرت رسول(ص)، نقش آفرینی های مخرب مهمی داشته اند. برای نمونه، ابوموسی اشعری که نامش عبدالله بن قیس است، در فتح خیبر مسلمان شد و از طرف عمر فرماندار بصره و در زمان عثمان والی کوفه گردید، در آستانه جنگ جمل عایشه نامه ای برای او فرستاد و او را به سوی گروه خود جذب کرد. وقتی نامه امام علی(ع) مبنی بر بسیج مردم علیه اصحاب جمل به کوفه رسید، مردم را بر ضد امام تحریک می کرد و از جهاد بازمی داشت. رسوایی او در جریان حکمیت در جنگ صفین، نیز مشهور است. در کتاب "اسرار غدیر"، صفحات 308-307، آمده است: "سقیفه نمایان در قیافه های ظاهر فریب ظاهر شدند که کمر اجتماع در مقابل آن خم شد... همسر پیامبر صلّی الله علیه و آله در میدان جنگ در برابر علی علیه السلام ظاهر شد... حضور زن در میدان جنگ از یک سو و همسر پیامبر بودن از سوی دیگر برای عوام فریبی راه شکننده ای بود و تأثیر به سزایی هم داشت، ولی دختر مؤسس سقیفه بودن و سابقه های شومی که از جاسوسی برای پدر در حیات و پس از رحلت پیامبر صلّی الله علیه و آله در پرونده داشت معرف خوبی برای نمایندگی او از سقیفه در مقابل غدیر بود." برای نمونه از جاسوسی های عایشه و حفصه، دختران ابوبکر و عمر برای پدرانشان، بسیاری از مفسرین شیعه و سنی از جمله در تفسیر طبری و درالمنثور سیوطی ذیل آیات 3 و4 سوره تحریم ماجرایی را نقل کرده اند بدین مضمون که: رسول گرامی اسلام که نگران آینده اسلام بود، روزی با تأسف به یکی از همسران خود حفصه فرمود: پدر تو و پدر عایشه پس از وفات من برای به دست آوردن حکومت، سر به شورش می زنند و حاکم می شوند. این خبر غیبی چون رازی بین پیامبر(ص) و همسرش قرار داشت که دختر عمر آن را برای عایشه افشا می کند و او به پدرش ابابکر و ابابکر آن را به عمر می رساند، و عمر از دخترش با اصرار فراوان می پرسد که بگو ماجرا چیست؟ تا خود را آماده سازیم. و با نزول آیات ابتدای سوره تحریم، وحی الهی از افشای راز نهان پرده برمی دارد. در کتاب "مهار انحراف" صفحات 98-97، به نقل از مسند احمد، ج6، ص274 و الطبقات الکبری، ج2، ص206، آمده است: "پیامبر پس از بازگشت از بقیع و اعلام وجود فتنه در مدینه، به منزل عایشه می روند و از آنجا بیماری آغاز می شود و به یکباره تب می کنند و از دنیا می روند." برای نتیجه گیری از بحث، پیرامون شهادت پیامبر اعظم(ص) باید بگوییم که نقشه قتل پیامبر(ص) یک بار در جنگ تبوک و چند بار به وسیله سم و بارها به صورت مسلحانه تدارک دیده شده بود که همه نقش بر آب شد. در این مقاله یکی از این موارد ترور بررسی شد ولی جالب اینجاست در تمام این سوء قصدها ردپای افراد مشخصی که از آنان نام بردیم دیده می شود. منافقان و یهودی زادگان، سرانجام حضرت را مسموم کردند و به شهادت رساندند. بی گمان قاتل ایشان، از عاملان نفوذی یهود، در نظام حکومتی و یا حتی در خانه پیامبر(ص) است که به ایشان زهر خورانده است؛ خواه آن را منافق بنامیم، خواه یهودی، خواه مشرک. ولی با توجه به شواهد و روایات، زنی مسلمان نما که ارتباط تنگاتنگی با منافقان و یهودی زادگان مدینه داشته است عامل مسموم نمودن پیامبر(ص) است؛ ولی تاریخ، او را زن یهودیّه خیبری معرفی کرده است. حال آن که این ترور، از ترورهای نافرجام پیامبر(ص) است ولی همگان می پندارند ایشان با همان زهر زن خیبری به شهادت رسیده است در حالی که زهر زن منافق، کارگر شده است. برچسبها: در مورد علل و انگیزه های قیام امام حسین علیه السلام آنچه به اختصار می توان اشاره کرد بدین قرار است: برچسبها: چکیدهپژوهش حاضر درصدد بررسی این پرسش مهم است که آیا در ماجرای سقیفه که دوباره یا کمی بیشتر پس از واقعه غدیر رخ داد و گروه های رقیب درباره جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) گفت و گو کردند، به حدیث غدیر استناد شد یا خیر؟ پس از تبیین اجمالی این دو حادثه تأثیرگذار در تاریخ اسلام و بیان مشابهت ها و تفاوت های آن دو، به منظور نزدیک شدن به هدف پژوهش، گزینه های متصوّر درباره رخداد یا عدم رخداد واقعه غدیر و نیز فرض های عدم استناد به غدیر در سقیفه، مطرح و تجزیه و تحلیل خواهد شد. هم چنین در این مقاله، در مورد استنادات شیعه مبنی بر رخداد واقعه غدیر و نیز تبیین شیعی جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) بحث شده است.غدیر خم و سقیفه بنی ساعده مقدّمهدر تاریخ صدر اسلام دو حادثه مهم رخ داده است که در وقایع پس از خود، به ویژه دسته بندی درونی نظام اسلامی تأثیر به سزایی داشته و هر دو مورد در ماه های پایانی عمر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) واقع شده است. این دو حادثه عبارت اند از: 1 واقعه غدیرخم در هیجدهم ذیحجه سال دهم هجرت، 2 ماجرای سقیفه بنی ساعده در اوایل سال یازدهم هجرت. این دو حادثه، شباهت ها و تفاوت هایی دارند که به آن ها اشاره می کنیم: الف) مشابهت ها1 هر دو حادثه در اواخر حیات پیامبر(صلی الله علیه وآله) رخ داده است;2 هر دو واقعه درباره مسئله جانشینی و زعامت و پیشوایی امت اسلامی پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) است;3 هر دو واقعه با مردم ارتباط پیدا کرده و آنان از طریق تأیید و بیعت، حضور خود را اعلام نموده اند;4 در هر دو حادثه، اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) حضور داشته اند;5 در هر دو حادثه، محور موضوع به یکی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای تصدی جانشینی برمی گردد و هر دو (علی و ابوبکر) از قبیله قریش (قبیله پیامبر(صلی الله علیه وآله)) بوده اند;6 هر دو واقعه، مبدأ پیدایش دسته بندی مذهبی بعدی در اسلام و پیدایش دو نظام امامت و خلافت در تقابل با یکدیگر در تاریخ اسلام شده است; به عبارتی این دو واقعه، نقطه کانونی پیدایش دو مذهب تشیع و تسنن در جهان اسلام می باشند. ب) تفاوت ها1 اجتماع غدیر به صورت عام و گسترده از همه افراد قبایل و شهرهای اسلامی که در سفر حج (حجة الوداع) پیامبر(صلی الله علیه وآله) حضور داشته و در راه بازگشت بودند برگزار گردید، در حالی که اجتماع سقیفه ابتدا از سوی انصار برپا شد و سپس چند تن از مهاجران در آن اجتماع حضور یافتند; بنابراین، رنگ قبیله ای داشت و مجمعی عام نبود;2 - زمان واقعه غدیر و ابلاغ موضوع به پیروان، در ایام یکی از مراسم باشکوه مذهبی مسلمانان، یعنی سفر حج بوده است، در حالی که اجتماع سقیفه در اندوهناک ترین شرایط، یعنی زمان درگذشت پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه وآله) که مردم و بهویژه بنی هاشم بر بالین پیامبر و در حزن و اندوه بودند، واقع شد;3 - محل برگزاری اجتماع غدیر خم در محل جُحفه بود که به گروه خاصی تعلق نداشت و در فضایی باز و گشاده بود، اما مکان اجتماع سقیفه به گروهی خاص، یعنی بنی ساعده از انصار، وابسته بود. بنابراین، مکان رنگ قبیله ای داشت;4- برگزار کننده غدیر شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) با مأموریت و انگیزه ای الهی بود، لکن برگزار کنندگان اجتماع سقیفه برخی از بزرگان قبایل و با انگیزه تصاحب خلافت و براساس رقابت قبیله ای صورت گرفت (غدیر در حضور پیامبر واقع شد، اما سقیفه در حال احتضار ایشان و در نتیجه با عدم حضور وی تشکیل شد);5 - در غدیر، مسئله ولایت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) با معیارهای دینی و با ابلاغ خدا به رسول، به مردم اعلام شد و موجب اکمال دین و اتمام نعمت و یأس کفار گردید، اما در سقیفه، مسئله خلافت با معیارهای قبیله ای و بیان تفاخرات به انگیزه رقابت با یکدیگر مطرح شد و تنازع نیروهای درون نظام اسلامی را در پی داشت; یعنی در واقع، اساس اختلاف و تفرقه مذهبی میان مسلمانان شد;6 - مسئله غدیر به نص بود، اما مسئله سقیفه به شورا و رایزنی شرکت کنندگان واگذار شد;7 - واقعه غدیر بسیار شفاف و با سخنرانی پیامبر و معرفی جانشین مورد نظر (حضرت علی(علیه السلام)) به جمع حاضر و سپس اعلام وصایت او انجام گرفت و مردمِ حاضر آشکارا شنیدند و تبریک گفتند و قرار شد به غایبان هم برسانند، اما اجتماع سقیفه، عجولانه، مخفیانه و با پیش دستی انصار برای تعیین زمام دار از میان خود، برگزار گردید، در حالی که کاندیداهای مورد نظر نیز به وضوح مشخص نبود. با رسیدن سه تن از مهاجران، اختلاف شدید شد و گفت و گوهای بعدی و اختلاف میان انصار موجب انتخاب خلیفه گردید. روز بعد، خلیفه را به مسجد آورده و از مردم خواستند بر کار انجام شده بیعت نمایند، حال آن که گروه بسیاری از مسلمانان که در مدینه بودند در اجتماع سقیفه حضور نداشتند;8 - شخصی که در غدیر به مردم معرفی شد از نظر سنی جوان، نماینده روح پویا و پرتحرک اسلام بود، اما منتخب سقیفه، متأثر از نظام شیخوخیت قبیله ای، شیخ به شمار می آمد و از سن بالا برخوردار بود و عمر او پس از انتخاب بیش از دو سال نپایید;9- گستره جغرافیایی و انسانی نظام برآمده از سقیفه (خلافت) به دلیل در اختیار داشتن قدرت و حکومت بیشتر از گستره جغرافیایی و انسانی نظام برآمده از غدیر (امامت) بوده است.در مجموع، غدیر در ماه ذیحجة الحرام (ماه حرام) ایام صلح و صفا، ماه ازدحام و فراخوانی عمومی مسلمانان، در پایان یک سفر معنوی در بازگشت از بیت الله الحرام و حرم امن الهی و پس از لبیکی همگانی به الله تعالی، در گستره صحرایی باز که رنگ تعلق گروهی خاص را نداشت، و توسط حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) که رسول خدا بود و به قوم و قبیله ای خاص تعلق نداشت، بلکه پیامبرِ رحمت برای جهانیان (و ما ارسلناک الاّ رحمة للعالمین)2 و اسوه حسنه3ای برای انسان ها بود، در پی آیه ابلاغ4 از جانب خدای متعال و با گزینش برترین فرد (در ایمان و عمل = تقوا، جهاد، خدمت به اسلام، علوم و معارف دینی و دیگر فضایل)، و در شادباش های مردم به او «بخ بخ اصبحت مولای کل مؤمن و مؤمنه» صورت گرفت، اما و سقیفه، بدون فراخوانی عمومی، خالی از قصد ابلاغ رسالت الهی، در فضای محدود سایبان (سقیفه) قبیله ای، در پی بروز دوباره عصبیت های جاهلی برای فراچنگ آوردن منصبی پیش از دست یابی دیگران بدان، و با به رخ کشیدن تفاخرات قومی و چانه زنی های سیاسی در پرتو سنت شیخوخیت، در اندوهناک ترین زمان تاریخ اسلام، و با نادیده انگاری وصایای پیامبر(صلی الله علیه وآله)(در غدیر، در کتابت حدیث، در اعزام جیش اسامه و...) به انجام رسید. این جاست که باید این پرسش را نمود که واقعه غدیر چه بود؟ واقعه غدیر خمرسول خدا(صلی الله علیه وآله) در دهمین سال هجرت، زیارت خانه خدا (کعبه) را با اجتماع مسلمانان آهنگ فرمود، و بر حسب امر آن حضرت در میان قبایل مختلف و طوایف اطراف اعلان شد، در نتیجه، گروه عظیمی به مدینه آمدند تا در انجام این تکلیف الهی (ادای مناسک حج بیت الله) از آن حضرت پیروی و تعلیمات ایشان را فرا گیرند. این تنها حجّی بود که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بعد از مهاجرت به مدینه انجام داد، نه پیش از آن و نه بعد از آن دیگر این عمل از طرف آن حضرت وقوع نیافت. این حج را به اسامی متعدد در تاریخ ثبت نموده اند، از قبیل: حجة الوداع، حجة الاسلام، حجة البلاغ، حجة الکمال و حجة التمام.در این موقع، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) غسل و تدهین فرمود و فقط با دو جامه ساده (احرام) که یکی را به کمر بست و آن دیگر را به دوش افکند روز شنبه 24 یا 25 ذیقعدة الحرام به قصد حج پیاده از مدینه خارج شد و تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز در هودج ها قرار داد و با همه اهل بیت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه عظیمی از مردم حرکت فرمود.5اتفاقاً در این هنگام بیماری آبله یا حصبه در میان مردم شیوع یافته بود و همین عارضه موجب شد که بسیاری از مردم از عزیمت و شرکت در این سفر باز بمانند، با این حال، گروه بی شماری با آن حضرت حرکت نمودند که تعداد آن ها 124120 نفر و بیشتر ثبت شده است. البته اهالی مکه و آن ها که به اتفاق امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و ابوموسی از یمن آمدند بر این تعداد اضافه می شوند.6پس از آن که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مناسک حج را انجام داد، با جمعیت همراه خود آهنگ بازگشت به مدینه فرمودند. چون به غدیرخم (که در نزدیک جحفه است) رسیدند، جبرئیل امین فرود آمد و از جانب خدای تعالی این آیه را آورد: «یا ایّها الرسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس».7باید دانست که جحفه منزل گاهی است که راه های متعدد (راه اهل مدینه و مصر و عراق) از آن جا منشعب و جدا می شوند. ورود پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و همراهان به آن نقطه در روز پنجشنبه هجدهم ذیحجه تحقق یافت.در این هنگام آیه مذکور نازل شد و آن ها که از آن مکان گذشته بودند به امر پیامبر بازگشتند و آن ها که در دنبال قافله بودند رسیدند و در همان جا متوقف شدند. پیامبر نماز ظهر را با همراهان ادا نمود و پس از فراغ از نماز بر محل مرتفعی که از جهاز شتران ترتیب داده بودند قرار گرفت و آغاز خطبه فرمود و با صدای بلند همگان را متوجه ساخت. آن حضرت در خطبه خود پس از حمد و ستایش خدا و گواهی به رسالت خود، از پایان عمر خویش و از این که آنان در کنار حوض در آن سرا بر او وارد خواهند شد، به آنان خبرداد و از آنان خواست که مواظب دو چیز گران بها که در میان آن ها می گذارد باشند; یعنی کتاب خدا، ثقل اکبر و عترت (اهل بیت) خود، ثقل اصغر، که با تمسک به آن دو، گمراه نخواهند شد و آن دو نیز از هم جدا نمی گردند تا کنار حوض بر او وارد شوند. سپس دست علی(علیه السلام) را گرفت و او را بلند نمود تا این که مردم او را دیدند و شناختند. و فرمود: «ای مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آن ها سزاوارتر می باشد؟» گفتند: خدای و رسولش داناترند. فرمود: «همانا خدای مولای من است و من مولای مؤمنان هستم و اولی و سزاوارترم بر آن ها از خودشان پس هر کس که من مولای اویم علی(علیه السلام) مولای او خواهد بود.» و این سخن را سه بار و بنا به گفته احمد بن حنبل پیشوای حنبلی ها چهار بار تکرار فرمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بار خدایا! دوست بدار آن که او را دوست دارد و دشمن دار آن که او را دشمن دارد و یاری فرما یاران او را و خوار گردان خوار کنندگان او را، و او را معیار و میزان و محور حق و راستی قرار ده». آن گاه فرمود: باید آنان که حاضرند این امر را به غایبان برسانند و ابلاغ نمایند».هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که امین وحی الهی رسید و این آیه را آورد: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً».8 در این موقع، پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: «الله اکبر، بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی(علیه السلام)بعد از من». سپس آن گروه تهنیت به امیرالمؤمنین را آغاز کردند و از جمله آنان، ابوبکر و عمر بودند که پیش دیگران گفتند: به به بر تو ای پسر ابی طالب که صبح و شام را درک نمودی در حالی که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی. و ابن عباس گفت: به خدا سوگند که این امر (ولایت علی (علیه السلام)) بر همه واجب شد. آن گاه حسان بن ثابت در این باره، اشعاری سرود.9علامه امینی، وقوع این واقعه مهم را در چنین مکانی با آن اجتماع بزرگ و در سفر عظیم حج و مأموریت پیامبر برای ابلاغ آن و نزول آیات در این باره، سپس اقدام پیامبر(صلی الله علیه وآله) در معرفی حضرت علی و تأکید پیامبر بر مردم که گواهی به ابلاغ بدهند و حاضران به غایبان برسانند، عنایت خدای متعال نسبت به نشر و انتشار حدیث غدیر می داند که مسلمانان با قرائت آن آیات، همه وقت و همه جا متوجه این واقعه و حدیث باشند و مرجع واقعی و پیشوای حقیقی خود را برای دریافت معالم دین و احکام آیین منزه اسلام بدون تردید تشخیص دهند. جدیت هایی که بعدها، پیشوایان دین اسلام نسبت به یادآوری و بازگو کردن واقعه غدیرخم داشته اند برای این بوده است که این تاریخ روشن و خاطره مقدس، پیوسته تازه و شاداب بماند و گذشت زمان، این واقعه را متروک و مخفی نسازد.10 ماجرای سقیفهبا انتشار خبر رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، در حالی که مدینه در ماتم و سوگ فرو رفته و علی(علیه السلام)، عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و برخی اصحاب در تدارک غسل و تدفین پیامبر خویش بودند، جمعی از انصار در سقیفه بنی ساعده، جمع شده و بر آن بودند تا سعد بن عباده، شیخی از بزرگان خزرج را به جانشینی رسول خدا نصب کنند. ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح با شنیدن این خبر، بی درنگ و شتابان روانه سقیفه شدند، اما علی و عباس نیز که خبر را شنیده بودند، هم چنان به تدارک تدفین جنازه رسول خدا ادامه دادند. در اجتماع سقیفه، ابتدا سعد بن عباده درباره جانشینی رسول خدا سخنانی گفت. پس از خاتمه سخنان او، خزیمة بن ثابت در تأیید سعد و امتیاز انصار بر مهاجران در امر خلافت سخن گفت. به دنبال او، اُسَید بن حُضیر که او نیز از طایفه خزرج و از رقبای سعد بن عباده بود، به گفت و گو برخاست و از اختصاص پیشوایی مسلمانان به مهاجران و ابوبکر دفاع کرد. مدافعان و حامیان دیگر سعد، در قالب سخنانی به انکار ادعای اُسید پرداختند و کسانی نیز در تأیید او سخن گفتند. در این حال، ابوبکر به پا خاست و با تأیید فضایل و عزت انصار، مدعی شد که پیامبر با بیان روایت: «الائمةُ مِن قُریش» پیشوایی قوم را به مهاجران اختصاص داده است.11به هر حال، در این گفت و گوها چندین نظریه درباره جانشینی پیامبر مطرح شد: ابتدا امارت انصار، سپس با حضور مهاجران، امارت دوگانه (یکی از انصار و دیگری از مهاجران)، آن گاه امارت مهاجران و وزارت انصار، و سرانجام امارت قریش.12 همین مورد اخیر تحت تأثیر روایتی که ابوبکر از قول پیامبر نقل کرد و به دلیل اختلاف درونی دو طایفه اوس و خزرج به نتیجه نشست. با بالا گرفتن گفت و گوها در حالی که خزرجیان به دو دسته مدافعان و مخالفان سعد بن عباده تقسیم شده بودند، ابوبکر، ابوعبیده یا عمر را شایسته خلافت شمرد و آنان نیز وی را شایسته دانسته و بی درنگ دستان او را برای بیعت فشردند. در این حال، اسید بن حضیر و خزرجی های مطیع او، سراغ ابوبکر آمده و با او بیعت کردند.13 این بیعت را که با حضور چند تن از صحابه و در غیبت غالب اصحاب برجسته دیگر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)انجام شد، «بیعت سقیفه» نام داده اند. عمر نیز بعدها آن را «فلته»14 یعنی اقدامی نااندیشیده و شتابزده شمرد.با انتشار خبر بیعت سقیفه، افزون بر علی(علیه السلام)، عباس، ابوسفیان و دست کم دوازده صحابه برجسته دیگر پیامبر به بیعت انجام شده اعتراض کردند. اگرچه ابوسفیان، پس از آن که به علی و عباس روی آورد و هیچ کدام پیشنهاد او را نپذیرفتند، به زودی تغییر عقیده داد و با خلیفه اول بیعت کرد، اما اصحاب نامور پیامبر تا چند ماه بعد که علی(علیه السلام) بیعت با ابوبکر را ضروری شمرد، هم چنان از بیعت امتناع کردند، کسانی مانند: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن عمرو، ابی بن کعب، براء بن عازب، خالدبن سعید العاص، ابوایوب انصاری، حذیفة بن یمان، خزیمة بن ثابت، ابوالهیثم بن تیهان، عثمان بن حنیف، سهل بن حنیف، بریدة بن خضیب اسلمی، ابوالطفیل. جز این صحابه، تعدادی دیگر از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نیز در بیعت العامه سبقت نجستند و حضوری چشم گیر از خود نشان ندادند. اینان تنها و مدتی بعد، حاضر به بیعت با ابوبکر شدند. تعدادی از مشهورترین این صحابه به این قرارند: زبیر بن عوام، عبدالله بن عباس، فضل بن عباس، عتبة بن ابی لهب، ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، عبدالله بن ابوسفیان بن حارث، حسان بن ثابت، حباب بن منذر، عبدالله بن مسعود و بشیر بن سعد.15یک روز پس از بیعت سقیفه، صحابه ثلاثه بر آن شدند تا با فراخواندن مسلمانان به مسجد پیامبر، بیعت چند نفره روز گذشته را به بیعت عام تبدیل کنند. این اقدام انجام شد، اما باز هم علی(علیه السلام)که به مسجد کشانده شده بود از بیعت امتناع کرد و خلافت را حق انکارناپذیر خویش شمرد.16 به دنبال مقاومت علی(علیه السلام)، فاطمه دختر پیامبر نیز در دفاع از حق علی(علیه السلام)به پا خاست، اما تمام کوشش های وی نیز بی پاسخ ماند و یگانه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با بی مهری، مورد اذیت و آزار قرار گرفت. سؤال های اصلی1- آیا واقعه غدیر در تاریخ اسلام رخ داده یا بعدها طرفداران نظام امامت یعنی جریان شیعی، آن را ساخته و پرداخته اند؟ (آیا غدیر واقعه ای حقیقی است یا ساختگی؟)2- آیا در سقیفه به واقعه غدیر خم و حدیث غدیر استناد شد؟ در صورت عدم استناد، چرا؟3 - چرا در سقیفه بر انتخابی بودن جانشین پیامبر و طرح معیارهای غیر قرآنی برای زمام دار تأکید شد؟4 - چرا با وجود حدیث غدیر، اجتماع سقیفه بدون حضور بنی هاشم و با شتاب برگزار گردید و حضرت علی(علیه السلام)حتی به عنوان داوطلب احتمالی (نه به عنوان صاحب حق و منصوص در غدیر) در صحنه رقابت دعوت نشد؟ فرضیه های واقعه غدیردرباره وقوع یا عدم وقوع واقعه غدیر، چهار گزینه متصور است:1- اصلا پیامبر(صلی الله علیه وآله) کسی را به جانشینی تعیین ننمود و کار امت را به خود آن ها واگذاشت و واقعه ای به نام غدیر خم روی نداده و غدیر جریان ساختگی توسط شیعیان است;2 -واقعه غدیر وقوع یافته است، لکن پیامبر(صلی الله علیه وآله) کسی را برای جانشینی معین ننمود، بلکه او با دریافت این که سال آخر عمرشان می باشد و آن حج، حجة الوداع است، راهنمایی ها و توصیه های لازم را در یک اجتماع بزرگ به پیروان نمودند; اجتماع پیام رسانی، توصیه ها و وداع بوده است;3- واقعه غدیر رخ داده، پیامبر(صلی الله علیه وآله) هم حضرت علی(علیه السلام) را به مردم معرفی کرد و در شأن او سخن گفته است، لکن ولایت او به معنای دوستی با وی بوده، نه ولایت به معنای زعامت و رهبری سیاسی عموم مسلمانان پس از خود;4- واقعه غدیر رخ داده و در آن اجتماع بزرگ مسلمانان، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به عنوان یکی از آخرین مأموریت های الهی خود، رهبری و جانشین آینده جامعه اسلامی را به فرمان خداوند تعیین کرد و به مردم اعلام فرمود. با این اقدام، هم دغدغه مؤمنان نسبت به آینده دین، امت مسلمان و حکومت اسلامی بر طرف گردید، هم امیدها و نقشه های دشمنان و فرصت طلبان و منافقان که دل به آینده پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) بسته بودند بر باد رفت و سنگ یأس بر سینه آنان زده شد.فرضیه اول را مستندات تاریخی، حدیثی، تفسیری و ادبی فراوان که به نقل واقعه غدیر پرداخته اند رد می کند و بر ساختگی بودن آن توسط شیعه، خط بطلان می کشد. علاوه بر آن، ادله کلامی متعدد که متکلمان (شیعی) ارائه کرده اند، واگذاری کار امت را به خویش، بی پایه ساخته و بر منصوص بودن آن، ادله ای اقامه کرده اند.فرضیه دوم نیز با این توضیح نمی تواند جایگاهی داشته باشد، زیرا پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا آن زمان تمامی دستورها و احکام اساسی دین اسلام را به مردم ابلاغ نموده و برای بیان هیچ یک از آن همه احکام، هیچ گاه چنین اجتماع بزرگی را با آن عظمت و تأکیدات درباره آن برای ایراد خطبه و غیره برپا نکرده بود. استفاده از چنان اجتماعی بزرگ در سفر حج جز پیام رسانی و ابلاغ یک موضوع مهم که به حیات آینده جامعه اسلامی مربوط می شد چیز دیگری نمی توانست باشد. توقف کاروانی بزرگ در وسط روز زیر آفتاب سوزان، در صحرایی بدون سایه بان و درخت و... برای بیان امر جزئی نبوده است، در حالی که اگر منظور، بیان حکم شرعی بود می توانست هنگام رفتن به مکه یا در موسم حج به مردم ابلاغ کند. ابلاغ موضوع غدیر در محلی که کاروان ها از یکدیگر جدا می شدند و به شهر و دیار خود می رفتند صورت گرفت تا پیام را به دیار خود منتقل کنند و حاضران بشنوند و به غایبان هم برسانند و به عنوان حادثه ای مهم در اذهان بماند و سال های آینده با گذر از آن مکان، آن حادثه در خاطره ها تجدید گردد.فرضیه سوم نیز نمی تواند درست باشد، زیرا بیان دوستی حضرت علی(علیه السلام) یا در مفهوم عام تر اهل بیت و نزدیکان پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به چنین مجمعی با آن مقدمات و تفصیل قضیه نیازی نداشت. اگر پیامبر برای مسلمانان محترم است تا آن حد که اشیای منسوب به او حرمت و ارزش دارد و بعدها آثار جزئی پیامبر از نشانه های خلافت محسوب می شد و دست به دست می گشت، اهل بیت او که به آن حضرت منسوب و از یک ریشه و درخت برآمده اند بر مسلمانان لازم است که با آن ها دوستی و مهر بورزند. این نگرش در صورتی می تواند درست باشد که قسمت اول حدیث که می فرماید «من کنت مولاه» را درباره رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) نیز در همین معنا بدانیم. از سوی دیگر می دانیم که در قرآن مودت با خویشان پیامبر(صلی الله علیه وآله)به صراحت ذکر شده و پیشتر به مسلمانان ابلاغ شده و حتی به گونه ای مزد رسالت پیامبر می باشد:«قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا المودة فی القربی»17 همان اهل بیتی که خداوند آن ها را از هر رجس و پلیدی مطهر گردانیده است.18 و اصولا وقتی بر اساس آیات قرآن مؤمنان، برادران یکدیگرند (انما المؤمنون اخوه)19 و بین آن ها باید دوستی و مودت برقرار باشد، یکدیگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم مهربان و رحیم20 و تواضع و فروتنی داشتند باشند، و با دشمنان دوستی نورزند و با کمال عزت و سرافرازی با آن ها برخورد کنند،21 این دوستی با نزدیکان پیامبر(صلی الله علیه وآله)بیشتر از دیگران، طبیعی و امری عقلانی به نظر می رسد، و دیگر نیازی نبود جمع بزرگی از مردم را در آن سفر طولانی زیر گرمای آفتاب متوقف کنند تا پیامبر سفارش خویشان خود را به آن ها بنماید.بدین ترتیب با حذف سه گزینه از این احتمالات، گزینه چهارم، همان نظریه ای است که دلایل متقن در تأیید آن اقامه شده و اصل وقوع آن از مسلمات تاریخی است. و در دلالت حدیث غدیر بر وصایت و جانشینی حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله)، علاوه بر گواهی های تاریخی، از منظر کلامی نیز با ادله عقلی و نقلی (آیات و احادیث) استدلال شده است.اینک با این مفروض که واقعه غدیر امری قطعی و حقیقی است نه ساختگی، و با توجه به این که فاصله بین این واقعه تا ماجرای سقیفه حدود هفتاد روز می باشد این سؤال مطرح می شود که چرا در آن اجتماع که درباره امر مهم جانشینی پیامبر تشکیل شد به غدیر استناد نکردند و موضوع جانشینی را در لوای امری که به شورای امت واگذار شده مطرح کردند و مدعیان دیگری غیر از بنی هاشم در صحنه با یکدیگر به رقابت پرداختند؟ احتمال های عدم استناد به غدیر در سقیفهموارد زیر می توانند مبنای پاسخ های احتمالی به سؤال یاد شده باشند:1 -ظهور دوباره عصبیت های جاهلی: دور نیست که سنت های جاهلی و رقابت قدرت و عصبیت های قبیلگی در میان دسته های مدعی خلافت در سقیفه، مانع از استناد به واقعه غدیر درباره وصایت نبوی بوده است، زیرا در صورتی که غدیر مبنا قرار می گرفت مجالی برای رقابت و حضور دیگر گروه ها در تصدی منصب خلافت پیامبر(صلی الله علیه وآله) پدید نمی آمد; به بیان دیگر، تنها در صورت مخدوش ساختن و بی اعتبار کردن یا فراموشی غدیر، زمینه برای بهره برداری های سیاسی مهیا می شد.2 -وسوسه رهبری حکومت برای دنیا طلبان: می دانیم که دعوی نبوت توسط حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) در جامعه جاهلی که از روی صدق و حقیقت بود سرانجام موجب شکل گیری حکومتی واحد با آیین واحد و رهبری واحد و با مرکزیت سیاسی در مدینه شد که بخش وسیعی از جزیرة العرب را در حوزه حاکمیت خویش قرار داد. قرار گرفتن پیامبر(صلی الله علیه وآله) در رأس چنین نظامی که عرب به خویش ندیده بود علاوه بر جنبه دینی و معنوی او، حشمت سیاسی ایشان را به عنوان رهبر در دیده ها برجسته می کرد و بر اعتبار خاندان بنی هاشم که رسول الله(صلی الله علیه وآله) از آن خاندان بود می افزود. این موقعیت جدید در جزیرة العرب برای بزرگان قبایل که بزرگ ترین واحد سیاسی ایشان قبیله و بالاترین منصبی که می توانستند بدان دست یابند «شیخ» قبیله بوده است، وسوسه کننده و اشتها آور بود، زیرا با طرح دعوی مشابه پیامبر(صلی الله علیه وآله) یا دعوی عهده داری خلیفگی او، می توانستند در رأس نظامی سیاسی قرار گیرند که هم قدرت، هم شهرت و هم ثروت را برای آن ها به ارمغان می آورد. از این رو پس از موفقیت پیامبر(صلی الله علیه وآله)در تأسیس حکومت اسلامی در جزیرة العرب، کسانی با دعوی پیامبری، در میان قبایل ظاهر شده و در ارتداد مردم کوشیدند و جریان پیامبران دروغین یا متنبّی ها شکل گرفت این جریان از اواخر حیات پیامبر با حرکت اسود عَنْسی آغاز شد و ادامه این تحرکات پس از درگذشت ایشان اوضاع جزیرة العرب را دست خوش آشفتگی، و نظام خلافت را تهدید کرد. مُسیلمه، طُلیحه و سجاح از این نمونه پیامبران دروغین می باشند. سرانجام این شورش ها که به اهل ردّه معروف اند در ایام خلافت خلیفه اول با نیروی نظامی سرکوب شدند و شکست خوردند.اما تلاش دیگر از جانب بزرگانی صورت گرفت که امتیاز «صحابی» پیامبر را داشته و از اصحاب او به شمار می رفتند. این گروه، موضوع «امارتِ» جامعه اسلامی و «خلیفه رسول الله» بودن را مطرح کرده و سعی در تصدی این منصب داشتند. بزرگانی از انصار چون سعد بن عباده خزرجی، تنی چند از مهاجران چون ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح در اجتماع سقیفه، نامشان مطرح شد و پس از گفت و گوها و مشاجره ها ابوبکر به عنوان اولین خلیفه برگزیده شد. پس از مدتی، تعدادی دیگر از اصحاب چون عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص در شورای شش نفره نامزد این منصب شدند و در ادامه، امویان، کینه توزترین دشمنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) در دوران نبوت، و از پس آن ها عباسیان، ردای خلافت را بر دوش کشیدند و با این منصب نه در رأس قبیله یا حکومتی در جزیرة العرب، بلکه بر امپراتوری گسترده اسلامی با جغرافیای سیاسی وسیع در شرق و غرب، حکومت می راندند. در این منصب، قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و معنوی خلافت در دست شخصی به نام خلیفه قرار می گرفت و مسلمانان ملزم به تبعیت و اطاعت از او به عنوان «اولوالامر» و «امیرالمؤمنین» بودند.3ـ اقدام حکومت های بعدی (معارضان با اندیشه شیعی) در حذف استناد به غدیر در سقیفه: این احتمال را از زاویه نگرش مذهبی نیز می توان مطرح کرد و آن این که شاید در سقیفه، به غدیر استناد شده لکن بعدها که تاریخ نگاری اسلامی در سده دوم به نگارش در آمده، این استنادها توسط قدرت های حاکم که مبانی قدرت آن ها را مخدوش می کرد، محو گردیده است; یعنی در واقع، این اقدام انگیزه ای بود به منظور مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه در سقیفه، و مشروع سازی و مقبول نمایی کل جریان خلافت در حیات سیاسی مسلمانان.4 -تعمّد مورّخان در مغفول گذاشتن استناد به غدیر در سقیفه: مبنای این احتمال بر آن است که مورخان را مقصر بپنداریم، با این توضیح که مورخان که گزارش گران رسمی وقایع تاریخ اسلام و سلسله های اسلامی بوده و از نظر مذهبی غالباً به تسنن گرایش داشته در حمایت از نظام غالب (نظام خلافت) و برای مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه، به عمد از نقل شفاف واقعه غدیر و نیز از اشاره به استناد به غدیر در سقیفه پرهیز کرده اند.5- طرح شیوه شورایی یا انتخابی جانشین پیامبر در برابر شیوه نص (اجتهاد در برابر نص) به عنوان ترفندی برای دست یابی به قدرت و حکومت: با توجه به اهمیت رهبری در اسلام و نظام دینی موجود که میراث ارزش مند پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بود، گزینش برترین فرد برای تصدی آن، امری ضروری و بایسته بود. این گزینش می بایست بر اساس ویژگی های قرآنی صورت می گرفت. بهترین انتخاب که خالی از هر گونه شک و ریب باشد همان تعیین الهی و ابلاغ توسط رسول خدا(صلی الله علیه وآله)بود که در دیدگاه شیعه در غدیر صورت گرفت (نظریه منصوص بودن امامت). اگر این نظریه نیز مبنا نباشد در آن نظام دینی که با معیارهای خاص قرآنی رفتار می شد بنا به شواهد و قراین متقن، برترین فرد جهت انتخاب، علی(علیه السلام) بود، لکن ترفندی که می توانست جامعه را از این انتخاب دور سازد، مبنا قرار دادن معیارهای غیر قرآنی و منبعث از نظام قبیلگی (مانند شیخوخیت و...) و طرح شیوه انتخابی یا شورایی جانشین بود که در آن صورت با رقابت گروه ها برای برتری دادن خود بر دیگری و میدان داری شیوخ، نه مجالی برای استناد به غدیر و اقبال به علی(علیه السلام) بود و نه شانسی برای شخص جوانی چون ایشان که در آن معرکه با آن رویکرد، امتیازی به دست آورد.6- رقابت قدرت در میان سران گروه های موجود در مدینه و تعمد آنان در غفلت از غدیر: در واقع، بعد از غدیر خم که امام علی در آن به وصایت منصوب شد، تمام کسانی که آرزوی قدرت و حکومت داشتند به تدریج شروع به کار کردند تا بتوانند زمینه را آماده و پس از پیامبر، قدرت را قبضه کنند. این ها سخت تلاش می کردند و زمینه هم آماده بود. اقدام پیامبر در نصب جانشین، برای عده ای دردسر ایجاد کرده بود. این ها پیامبر را تحمّل می کردند، ولی کارها و نصب های او را برای دوام دین، خوش نداشتند. این بود که از سال آخر حیات پیامبر اسلام به تدریج، زمینه چنین حرکاتی آماده شد تا جایی که پیامبر برخی مسائل را به بعضی از همسرانش نمی گفت. حتی بعضی افراد با این تصور که پیامبر هم از هوا و تعصب و تمایلات خانوادگی و گرایش های قومی و فامیلی به دور نیست (بر خلاف نص قرآن: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الاوحیٌ یوحی»22 به این مسئله اعتراض داشتند که نبوت و امامت نباید هر دو در یک خانواده (بنی هاشم) جمع شود. بنابراین، ابلاغ رهبری را انکار و از محوّل شدن کار به شورا طرفداری می کردند. طبیعی است در چنین حالتی، حزبی که می توانست تبلیغات را اداره کند، شورا را به دست می گرفت و از نتیجه آن بهره مند می شد.23مقارن وفات پیامبر در جامعه اسلامی، سه حزب و گروه برای به دست گرفتن قدرت و خلافت وجود داشت: 1 -حزبی که با دو خلیفه اول و دوم و سعدبن ابی وقاص تشکیل می شد. به این حزب یا گروه، حزب «تَیم» و «عَدی» هم می گویند. شاخه نظامی این حزب را خالدبن ولید اداره می کرد، 2 حزب ابوسفیان (طُلقاء)، 3 -حزب انصار خزرجی به رهبری سعد بن عباده که رئیس خزرج بود. حزب اول که مقارن سال آخر حیات پیامبر تشکیل شد امکاناتش از دیگران بیشتر بود، زیرا در خانه خود پیامبر نیز خبرچین داشت و خیلی خوب می توانست از مسائل و حوادث آگاه شود.حزب ابوسفیان که حزب امویان بود با نقطه ضعف هایی که داشت در آغاز به تنهایی نمی توانست مدعی قدرت شود مگر در پناه کسانی دیگر که وجهه اجتماعی داشتند.24 از این رو ابوسفیان ابتدا سراغ علی(علیه السلام) و سپس عباس رفت، اما چون آنان بیعت و حمایت او را نپذیرفتند، تغییر عقیده داد و با ابوبکر بیعت کرد و از این جا این حزب به تدریج، زمینه چینی نمود تا آن گاه که خلافت اموی را پایه گذاری کرد.حزب دیگر، یعنی انصار که قدرتش بیشتر بر مردم مدینه متکی بود، به ریاست سعد بن عباده برای فردای رهبری زمینه سازی می کردند. اینان می گفتند ما شما مهاجران را جا دادیم و امکانات و قدرت مالی در اختیارتان نهادیم، و چون در جامعه نفوذ داریم باید یکی از افراد ما قدرت رهبری جامعه را به دست گیرد. سعد بن عباده انصاری پس از این که دریافت قدرت رقیب (حزب تیم وعدی به اضافه سایر افراد متنفذ قریش) قوی است، به شکل تاکتیکی به امام علی(علیه السلام) متمایل شد و به عنوان طرفداری از او کنار رفت، اما بعد در حوارین ترور شد و مرگ او را به جن نسبت دادند! در واقع، حزب رقیب برای جلوگیری از پیوستن حزب انصار به بنی هاشم با توطئه ای (ترور توسط خالد بن ولید) سعد را از میان برداشتند.از سوی دیگر، بنی هاشم نیز به عنوان یک گروه مطرح بودند و کسانی چون عبدالله بن عباس، سهل بن حنیف، مقداد، عمار، عثمان بن حنیف، سلمان فارسی و ابوذر، از صحابی های شکنجه دیده و مبارز در آن میان بودند. این گروه، نیروی کمتری داشتند، اما از نظر مکانت اجتماعی و سابقه اسلامیت بالاتر بودند.25تفسیر برخی از این گروه ها از دین و حکومت اسلامی، تفسیری قومی و قبیله ای بود و با هدف قدرت راندن بر جامعه، درصدد به دست گیری حکومت بودند; در واقع در پی تقسیم قدرت بودند، نه اعتلای کلمة الله و دوام دین. از این رو با طرح ایرادهایی چون جوان بودن علی، عدم آشنایی به سیاست، شوخ بودن، از میان برنده نسل عرب (در جنگ ها) و مخالفت قبایل با امارت او و... ، بر معیارهای شیخوخیت، سیاست مدار بودن (اهل مماشات و سازش و مداهنه بودن)، و پذیرش نزد قبایل، تکیه کردند تا بتوانند با حذف منصوب پیامبر(صلی الله علیه وآله) قدرت و حکومت را در اختیار خویش گیرند.بنابراین، بروز عصبیت های جاهلی، رقابت قدرت برای دست یابی به حکومت، وسوسه رهبری برای دنیاطلبان، کینه ورزی قریش در حذف بنی هاشم، در طرح شیوه دیگری برای تعیین زمام دار جامعه اسلامی و نادیده گرفتن نص و تعیین (در غدیر) مؤثر بود و بعدها نیز در خلافت اسلامی، هم از جانب حاکمیت و هم از جانب مورخان رسمی به غفلت یا به عمد، استناد به غدیر در سقیفه به فراموشی سپرده شد. پینوشتها: 1 دکتری تاریخ ایران اسلامی، استادیار .2 . انبیاء(21) آیه 107.3 . احزاب(33) آیه 21.4 . مائده(5) آیه 70.5 . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 225; مقریزی، امتاع الأسماع، ص 511; علامه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج 1، ص 29.6 . حلبی، السیرة الحلبیه، ج 3، ص 283; ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 18 و علامه امینی، همان، ج1، ص 29 30.7 . مائده(5) آیه 70.8 . همان، آیه 3.9 . ر. ک: علامه امینی، همان، ج 1، ص 30 34.10 . همان، ص 34 38.11 . ابن هشام، السیرة النبویه، ج 4، ص 310; ابن سعد، همان، ج 3، ص 181 188; ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج 1، ص 4 9، ج4، ص 1342 1351; تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 522 523; مسعودی، التنبیه والاشراف، ص 261 و کامل ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج1، ص 372 374، 395 404 و ج 2، ص 12 22.12 . ر.ک: یعقوبی، همان، ج1، ص 522; ابن اثیر، همان، ج 2، ص 12 و نخجوانی، تجارب السلف، ص 8.13 . ابن هشام، همان، ج 4، ص 308; سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 67; یعقوبی، همان، ج 1، ص523 و طبری، همان، ج 4، ص 1351.14 . ابن اثیر، همان، ج 2، ص 15.15 . ر. ک: یعقوبی، همان، ج 1، ص 523 527.16 . مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 657.17 . شوری(42) آیه 23.18 . «انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» (احزاب(33) آیه 33).19 . حجرات(49) آیه 10.20 . فتح(48) آیه 29.21 . مائده(5) آیه 54.22 . نجم(53) آیات 3 4.23 . ر. ک: صادق آیینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 91 92.24 . همان، ص 92 93.25 . همان، ص 96. کتاب نامه1 . قرآن کریم2 . آیینه وند، صادق، تاریخ سیاسی اسلام، چاپ پنجم: ]بی جا[، مرکز نشر فرهنگی رجا، 1371.3 . ابن اثیر، عزالدین، کامل (وقایع بعد از اسلام)، ترجمه عباس خلیلی، ج 1، تهران، موسسه مطبوعاتی علمی، ]بی تا[.4 . ابن جوزی، تذکرة الخواص، تهران، مکتبة نینوی، ]بی تا[.5 . ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دارصادر .6 . ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1390ق/ 1983م.7 . ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارصادر، 1405ق.8 . ابن هشام، ابومحمد عبدالملک، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی سقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفه، ]بی تا[.9 . اربلی، علی بن عسیی، کشف الغمه فی معرفة الائمه، تحقیق سید هاشم رسولی، تبریز، ]بی تا[.10 . امینی، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه محمدتقی واحدی، ج 1 و 2، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامی، 1362.11 . جوینی، ابراهیم بن محمد، فرایدالسمطین، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسة المحودی، ]بی تا[.12 . حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ]بی تا[.13 . حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیه، ج 3، بیروت، المکتبة الاسلامیه، ]بی تا[.14 . خوارزمی، اخطب، المناقب للخوارزمی، نجف، چاپ حیدریه، 1385ق.15 . دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسه، مصر، 1388ق.16 . ذهبی، شمس الدین، میزان الاعتدال، بیروت، دارالمعرفه، 1382 ق.17 . سیدرضی، نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ترجمه محمد دشتی، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 1379.18 . سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمدمحیی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعاده، 1371ق.19 . شهیدی، سیدجعفر، زندگانی فاطمه زهرا(علیها السلام)، چاپ پنجم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1364.20 . طبرسی، احمدبن علی، احتجاج، شرح و ترجمه نظام الدین احمد غفاری مازندرانی، ج1، تهران، المکتبة المرتضویه، ]بی تا[.21 . طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 4، چاپ سوم: تهران، انتشارات اساطیر، 1363.22 . طوسی، ابوجعفر محمدبن حسن، امالی، تصحیح محمدصادق بحرالعلومی، بغداد، المکتبة الأهلیه، 1384ق/ 1964م.23 . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 43، چاپ دوم: بیروت، مؤسسة الوفا، 1403ق/1983م.24 . مروزی، احمدبن ابی طیفور، بلاغات النساء، بیروت، دارالنهضة الحدیثه، 1972م.25 ـ مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365.26 . مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365.27 . مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ترجمه هاشم رسولی محلاتی، ج 1، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، تاریخ مقدمه 1346.28 . مقریزی، امتاع الأسماع بماللرسول من الأبناء و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق محمدعبدالحمید نمیسی، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420 ق / 1999م.29 . نخجوانی، هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح و اهتمام عباس اقبال، چاپ سوم: تهران، کتابخانه طهوری، 1357.30 . یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج 1، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1363 برچسبها: شايد تعجب كنيد، اگر بشنويد كه امام علي(ع) را نيز يك يهودي زاده به شهادت رسانده است. در كتاب "منتهي الآمال"، جلد اول، صفحه 258، آمده است: "از پس او ابن ملجم آمد... و شمشير بر فرق آن حضرت فرود آورد... آن حضرت فرمود: ... سوگند به خداي كعبه كه رستگار شدم. و صيحه ي شريفه اش بلند شد كه فرزند يهوديّه (ابن ملجم) مرا كشت، او را مأخوذ داريد." در كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحه 121، آمده است: "ابن ملجم يهودي زاده، مسلمان مي شود و از طرف مردم يمن با امام علي(ع) بيعت مي كند و در جنگ جمل و صفين شركت مي كند و پس از حكميت جزو خوارج شده به ترور امام روي مي آورد." در كتاب "منتهي الآمال"، جلد اول، صفحه 342، آمده است: "حضرت امام حسن(ع) با اهل بيت خود مي فرمود: من به زهر، شهيد خواهم شد مانند رسول خدا(ص). پرسيدند كه خواهد كرد اين كار را؟ فرمود: زن من، جعده، دختر اشعث بن قيس. معاويه پنهاني زهري براي او خواهد فرستاد و امر خواهد كرد او را كه آن زهر را به من بخوراند." اشعث بن قيس شوهر خواهر ابوبكر بود. او كسي است كه سوابق تاريخي نكوهيده او در خطبه 19 نهج البلاغه ذكر شده است و امام علي(ع) او را منافق پسر كافر ناميده اند. و او نيز از يهودي زادگان قاتل است. معاويه هم كه از سردمداران نفاق در مدينه بود. در كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحه 128، آمده است: "امام مجتبي(ع) با زهر دختر يهودي زاده اي مسموم مي شود." نسبت عاملان اصلي شهادت سيد الشهدا امام حسين(ع)، با منافقان مدينه و شيوه به قدرت رسيدنشان نيز مشخص است. امام حسين(ع) با فرمان فرزند معاويه كسي كه در تمام جنگ هاي مستقيم، شكست خورده بود و سرانجام با لطف و عنايت ابابكر و عمر به حكومت رسيد در كربلا به شهادت مي رسد. در خطبه ي 73 از كتاب شريف "نهج البلاغه" آمده است: "گويند: مروان بن حكم در روز جنگ جمل اسير شد، حسن و حسين عليهما السلام نزد اميرالمؤمنين(ع) شفاعت كردند و امام علي(ع) او را رها كرد. به او گفتند: اي اميرالمؤمنين آيا با شما بيعت مي كند؟ فرمود: مگر پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازي نيست! دست او دست يهودي است، اگر با دست خود بيعت كند، در نهان بيعت را مي شكند. آگاه باشيد، او حكومت كوتاه مدتي خواهد داشت، مانند فرصت كوتاه سگي كه با زبان بيني خود را پاك كند. او پدر قوچ هاي چهارگانه[چهار فرمانروا] است و امت اسلام از دست او و پسرانش روزگار خونيني خواهند داشت." دست يهودي كنايه از عهدشكني مروان است، مروان هم يهودي زاده بود، و هم يهوديان در آن روزگاران معروف به پيمان شكني بودند. بني اميه براي اين كه فرزندان يزيد، عبدالله و خالد بزرگ شوند و حكومت در خاندان ابوسفيان باقي بماند با مروان بيعت كردند كه سرانجام مروان پس از ازدواج با همسر يزيد، ام خالد و پديد آمدن اختلافات داخلي به دست او خفه شد. چهار فرزند مروان كه به فرمانروايي رسيدند عبارتند از: عبدالملك مروان كه حاكم مطلق العنان امت اسلامي بود، عبدالعزيز كه حاكم مصر شد، بشر بن مروان كه حاكم عراق شد و محمد بن مروان كه حاكم الجزيره شد. در كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحات 121-120، آمده است: "مروان يهودي به ظاهر مسلمان شد و داماد عثمان گرديد... و سپس او و چهار فرزندش تا ده ها سال بر مسلمين حكومت كردند... يهوديان اطراف مدينه كه در خيبر شكست سخت خوردند و در ماجراي بني قريظه، شديداً تنبيه گرديدند، به ظاهر مسلمان شدند، مروان بن حكم يهودي زاده پس از مرگ يزيد حكومت را به دست گرفت و پس از او فرزندان او تا سال هاي سال با قتل و كشتار حكومت كردند." امام زين العابدين و امام محمد باقر عليهما السلام نيز با زهر فرزندان مروان بن حكم يهودي به شهادت رسيدند. پيرامون شهادت امام زين العابدين(ع)، در كتاب "منتهي الآمال"، جلد دوم، صفحه 62 آمده است: "از اخبار معتبر كه بر وجه عموم وارد شده، ظاهر مي شود كه آن حضرت را به زهر شهيد كردند. ابن بابويه و جمعي را اعتقاد آن است كه وليد بن عبدالملك، آن حضرت را زهر داده؛ و بعضي هشام بن عبدالملك گفته اند. ممكن است كه هشام بن عبدالملك... برادر خود وليد بن عبدالملك را، كه خليفه آن زمان بود، وادار كرده باشد كه آن حضرت را زهر دهد. پس هر دو آن حضرت را زهر داده اند؛ و صحيح است نسبت قتل آن حضرت به هر دو تن." پيرامون شهادت امام محمد باقر(ع) در كتاب "منتهي الآمال"، جلد دوم، صفحه 172 آمده است: "و گفته شده كه: آن حضرت را ابراهيم بن وليد بن عبدالملك بن مروان به زهر شهيد كرده و شايد به امر هشام بوده" آن چه در روايات و تواريخ مشهور است امام جعفر صادق(ع) با زهري كه منصور بن محمد بن علي بن عباس، خليفه عباسي به ايشان خورانده بود به شهادت رسيده است. بنابر آن چه در كتاب "منتهي الآمال"، جلد دوم، صفحه 310، آمده است و در روايات مشهور است امام موسي كاظم(ع) را نيز، سندي بن شاهك يهودي كه زندانبان ايشان بود مسموم كرد و به شهادت رساند. و بالاخره مطلب پاياني را از كتاب "ره آورد مبارزات حضرت زهرا سلام الله عليها" صفحات 128-127، نقل مي كنيم: "حال پس از وفات پيامبر(ص) همه مخالفان و دشمنان پنهان و آشكار اسلام، دست در دست هم نهادند تا علي(ع) و نظارت امامان معصوم(ع) در جامعه نباشد. عترت پيامبر(ص) در انزوا قرار گيرد. اسلام ناب رسول خدا(ص) به تدريج فراموش گردد. كه سرانجام: عقده ها و كينه هاي بدر و احد را از دل بيرون كنند. و با كتك زدن دختر پيامبر(ص)، از آن زخم هاي كهنه مبارزات امام علي(ع) به گونه اي انتقام بگيرند، كه در آغاز قصد جان او را داشتند، و سپس به انزواي او كوشيدند. تمام شكست خورده ها، كافران زخم خورده ، يهوديان و يهودي زادگان سيلي خورده، تنبيه شده، حد خورده، آنان كه خويشاوندان خود را در جنگ هاي بدر و احد از دست داده بودند، همه و همه اكنون در كودتاي سقيفه، براي از ميان برداشتن علي(ع) هم داستان شدند و در انزواي عترت هم پيمان شدند. ابوبكر فرمان يورش به حريم ولايت را صادر مي كند. عمر به خانه امام هجوم آورده حضرت محسن را به شهادت مي رساند. قنفذ يهودي زاده فاطمه(س) را كتك مي زند. ابابكر و عمر، دست در دست خالد بن وليد گذاشته، مخالفان را سركوب مي كنند. و با ابوسفيان كنار مي آيند و فرزندان او را به حكومت مي رسانند. و يهودي زاده نفوذي، مروان بن حكم داماد عثمان مي شود، و مقدرات جامعه اسلامي را به دست مي گيرد. و سرانجام امام علي(ع) به دست يهودي زاده اي شهيد مي گردد. و امام مجتبي(ع) با زهر دختر يهودي زاده اي مسموم مي شود. و امام حسين(ع) با شمشير فرزند هند جگرخوار (كه در تمام جنگ هاي مستقيم، شكست خورده بود و سرانجام با لطف و عنايت ابابكر و عمر به حكومت رسيد) در كربلا به شهادت مي رسد. و حكايت هم چنان باقي است!!" منابع و مآخذ: 1. قرآن مجيد، ترجمه آيت الله ناصر مكارم شيرازي 2. نهج الفصاحه، ترجمه كاظم عابديني مطلق، انتشارات فراگفت، 1386 3. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، مؤسسه فرهنگي انتشاراتي ائمه(ع)، 1379 4. اسرار غدير، محمد باقر انصاري، انتشارات تك، 1384 5. تبار انحراف، جمعي از نويسندگان، مؤسسه اطلاع رساني و مطالعات فرهنگي لوح و قلم، 1383 6. حماسه حسيني، مرتضي مطهري، ج1، انتشارات صدرا، 1383 7. ره آورد مبارزات حضرت زهرا(سلام الله عليها)، محمد دشتي، مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين(ع)، 1381 8. فرهنگ سخنان حضرت مهدي(عج)، محمد دشتي، مؤسسه فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين(ع)، 1384 9. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، ج1و2، انتشارات ارمغان طوبي، 1384 10. مهار انحراف، جمعي از نويسندگان، ابتكار دانش، 1385 برچسبها: دفن شبانه جنازه پیامبر(ص): دفن شبانه بدن مطهر پیامبر(ص)آنهم بعد از سه روز توسط علی(ع) از حوادثی است که در کتب روایی وتاریخی حتی دربرخی از منابع اهل سنت هم از به تواتر ذکر شده است(1) حضرت علی(ع)در یکی از بیانات خود از این حادثه تلخ چنین یاد می کنند:«آیا بدن پیامبر(ص)را رها می کردم و او را دفن ننموده برای خلافت و سلطنت بعد از او نزاع می کردم ؟»(2) امام باقر(ع)در این زمینه چنین می فرمایند: « مردم روز دوشنبه و شب سه شنبه را بر بدن آن حضرت نماز میخواندند, و عموم مردم حتی خواص و نزدیکان حضرت بر بدن مبارک نماز خواندند, اما هیچیک از اهل سقیفه بر غسل و کفن و دفن حضرت حاضر نشدند. امیرالمومنین (ع)بریده اسلمی را برای خبر دادن نزد آنان فرستاد, ولی اعتنایی نکردند و بعد از دفن آن حضرت بیعت آنان هم تمام شد. »(3) عبدالله بن حسن میگوید: به خدا قسم ابوبکر و عمر بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز نخواندند, و سه روز بدن مبارک آن حضرت دفن نشد, ولی با این همه اهل سقیفه مشغول کار خود بودند (4). شیخ مفید میفرماید: « اکثر مردم در دفن پیامبر( ص)حاضر نشدند, و نماز بر ان حضرت نخواندند, چه اینکه بین انصار و مهاجرین مشاجره در امر خلافت بود. »(5) عایشه هم در این باره اقراری دارد که جالب توجه است. او گفته است: «بخدا قسم ما از دفن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خبر نشدیم تا اینکه صدای بیل و کلنگ را در شب چهارشنبه از حجره آن حضرت شنیدیم ».یعنی بعد از دفن متوجه شدیم.(6)
در حکمت رفتار حضرت علی(ع)نکاتی را اشاره می کنیم: 1- اگر پیکر مطهر را در روز دفن می کردند،این امکان وجود داشت که دشمنان به بهانه نماز برپیامبر ، جنازه مطهر را از قبر خارج کنند؛ چنانچه پس از دفن پیکر فاطمه(س) به این عمل اقدام کردند و البته موفق نشدند. 2- علی(ع) با این اقدام واقعیتی را در تاریخ به یادگار نهاد و آن افشای نیمرخی از چهره کسانی بود که بانقاب تزویر، خود را اول مسلمان، یار غار و صحابی طراز اول و برجسته پیامبر معرفی کردند، اما در این شرائط جنازه مطهر پیامبر(ص) را سه روز رها می کنند و بر خلاف دستور پیامبر(ص)، به دنبال تثبیت خلافت شومی می روند که سالها برای آن برنامه ریخته اند.درتکمله این بند لازم می دانم سخنی از ابن ابی الحدید یکی از نویسندگان اهل بزرگ اهل سنت در این خصوص ذکر نمایم:«...باید گفت امام(ع)بدین خاطر بدن پیامبر(ص) را تا سه روز دفن ننمود تا به مردم بفهماند که دنیا آن چنان آنها را به خود مشغول نموده بود که تا سه روز حتی سراغ بدن پیامبر(ص)را نگرفتند.چرا که علی(ع)پس از جریان سقیفه برای رسوا کردن هیات حاکمه از هر راهی که می توانست کوتاهی نکرد.(۷) 3- حضرت در خانه و در کنار پیکر پیامبر(ص) باقی ماند و خود را از حوادث جامعه برحذر داشت؛ زیرا بیعت با آنان جایز نبود؛ همچنین امکان مخالفت با غاصبان برای ایشان وجود نداشت. 4- در صورتی که چنازه مطهر پیامبر(ص) به مسجد منتقل می شد و ابوبکر بر آن نمازمی خواند، کمک شایانی برای تثبیت خلافت بود و دفن شبانه و مخفیانه این جریان را ناکام می گذارد. منابع: 1-طبقات الکبری ابن سعد،ج/2 ص78 ؛ مسند احمد،ج6 /ص274،242؛ سنن بیهقی ،ج3 /ص409؛ السیرةالنبویةابن کثیر، ج4 /ص538.؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج13/صص37،38. 2-خصال شیخ صدوق،ص372 ؛احتجاج طبرسی،ص74. 3-مناقب ابن شهرآشوب ،ج/1ص297 ؛بحارالانوار،ج22 /ص524. 4- تقریب المعارف:ص251. 5-ارشاد شیخ مفید،ج1/ص189. 6- تاریخ الاسلام ذهبی، ج/1ص582 ؛السیرة النبویةابن کثیر،ج4 /ص538 ؛مسند احمد،ج6 /ص274،242،62. ۷-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 13/ص۳۸. برچسبها: دانشمندان مسلمان در باره اين كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم چگونه از دنيا رفت، ديدگاههاى گوناگونى دارند؛ بسيارى از علماى شيعه و سنى معتقدند كه آنحضرت را مسموم كردند و همين سم در بدن آن حضرت اثر كرده و او را به شهادت رسانده است. و ظاهرا در آن دوره، ترور به وسیله سم، معمول بوده است، کما اینکه درباره ابوبکر نیزگفته شده است که با سم کشته شد. و بسیاری از ائمه نیز با سم به شهادت رسیدند. حاكم نيشابورى عالم معروف اهل سنت در كتاب معتبر المستدرك على الصحيحين مىنويسد: «ثنا داود بن يزيد الأودي قال سمعت الشعبي يقول والله لقد سم رسول الله صلى الله عليه وسلم وسم أبو بكر الصديق وقتل عمر بن الخطاب صبرا وقتل عثمان بن عفان صبرا وقتل علي بن أبي طالب صبرا وسم الحسن بن علي وقتل الحسين بن علي صبرا رضي الله عنهم فما نرجو بعدهم.»(1) داود بن يزيد گويد كه از شعبى شنيدم كه مىگفت: به خدا قسم رسول خدا و ابوبکر با سمّ کشته شدند و عمر و عثمان و على بن ابيطالب با شمشير کشته شدند و حسن بن على با سم و حسين بن على با شمشير کشته شد. و باز در روايت ديگر نقل مىكند: «ثنا السري بن إسماعيل عن الشعبي أنه قال ماذا يتوقع من هذه الدنيا الدنية وقد سم رسول الله صلى الله عليه وسلم وسم أبو بكر الصديق وقتل عمر بن الخطاب حتف أنفه وكذلك قتل عثمان وعلي وسم الحسن وقتل الحسين حتف أنفه.»(2) سرى بن اسماعيل از شعبى نقل كرده است كه او گفت: از اين دنياى پست چه توقعى داريد؛ در حالى كه رسول خدا (ص) و ابوبكر مسموم شدند، عمر بن الخطاب، عثمان، و على (ع) كشته شدند، حسن (ع) مسموم شد و حسين (ع) ناگهانى كشته شد. همچنين بسيارى از بزرگان اهل سنت همين مطلب را از عبد الله بن مسعود نقل كردهاند: «حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا عبد الرَّزَّاقِ ثنا سُفْيَانُ عَنِ الأَعْمَشِ عن عبد اللَّهِ بن مُرَّةَ عن أبي الأَحْوَصِ عن عبد اللَّهِ قال لأَنْ أَحْلِفَ تِسْعاً ان رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قُتِلَ قَتْلاً أَحَبُّ الي من أَنْ أَحْلِفَ وَاحِدَةً انه لم يُقْتَلْ وَذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ نَبِيًّا وَاتَّخَذَهُ شَهِيداً.» (3) از عبدالله بن مسعود روايت شده است که مىگفت: اگر ۹ بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده اشت برايم محبوبتر است از اين که يک بار قسم بخورم که او کشته نشده است؛ زيرا خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است. حاكم نيشابورى بعد از نقل اين روايت مىگويد:«هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.»اين حديث طبق شرائطى كه بخارى و مسلم براى صحت روايت قائل هستند، صحيح است؛ ولى آن دو نقل نكردهاند. (4) به نظر می رسد که دست هایی با زیرکی تلاش کرده اند، به جای از بین بردن اصل سخن مسمومیت، آن را غیر منطقی جلوه داده، و بی اعتبارش کنند. چون در نقل ها، ضمن بیان مسمومیت، ریشه آن را به چند سال قبل بازگردانده اند، تا هر خواننده ای، به آن بی اعتنا باشد. و ظاهرا در این زمینه دقت کافی صورت نگرفته و هر کس خواسته این نقل تاریخی را کامل کند، اجزای مختلف را کنار هم چیده و به این نتیجه رسیده که اگر مسمومیتی بوده، توسط زن یهودی ای بوده، که آن هم در جنگ خیبر صورت گرفته! و این دروغ تاریخی بدین مضمون در تاریخ وارد شده است .«گروهی، زن یكی از اشراف یهود را به نام "زینب" فریب دادند كه پیامبر را از طریق غذا مسموم سازد. نقشة وی از این قرار بود كه آن زن، كسی را خدمت یكی از یاران پیامبر(ص) فرستاد و از او پرسید كه پیامبر اسلام كدام عضو گوسفند را بیشتر دوست می دارد. او در پاسخ گفت: ذراع ... زینب، گوسفندی را بریان كرد و آن را مسموم ساخت، و بیش از همه در ذراع آن سم داخل نمود و به عنوان هدیه خدمت پیامبر فرستاد. پیامبر(ص)نخستین لقمه ای راكه به دهان گذاشت،احساس كردمسموم است...»(5) این خبر تاریخی در خصوص نحوه شهادت پیامبر (ص) به دلایل ذیل نا معتبر می نماید:اولا غزوه خیبر درسال هفتم هجری اتفاق افتاده و پیامبر (ص) درصفر سال 11 هجری رحلت نمودند.(7) در این صورت اگر سم قوی بود پیامبر (ص) در همان زمان به شهادت می رسیدند و در صورت ضعیفی سم سیستم دفاعی بدن آنرا خنثی می کرد و اثر کردن یک سم بعد از این مدت طولانی بدون علائم قبلی عجیب است.ثانیأ نوع تدبیرهای حضرت در جنگ ها، بسیار عجیب می کند که حضرت از دشمن خود غذا بگیرد و بخورد. خصوصا در جنگ خیبر که حتی بنابر نقل هایی پیامبر (ص) برای جلوگیری از توطئه های دشمن، بر خلاف رویه، متعه را در آن زمان ممنوع کرده بودند!. ثالثا پيامبر اسلام (ص)قبل از خوردن آن سم در جنگ خيبر از مسموم بودن گوشت گوسفند توسط جبرئیل آگاه شد و از خوردن دست كشيد؛ چنانچه ابن كثير دمشقى مىنويسد: وفي صحيح البخاري عن ابن مسعود قال:«لقد كنا نسمع تسبيح الطعام وهو يؤكل يعني بين يدي النبي وكلمه ذراع الشاة المسمومة وأعلمه بما فيه من السم»(8) در صحيح بخارى از ابن مسعود نقل شده است كه مىگفت: «ما صداى تسبيح گفتن غذا را هنگامى كه رسول خدا از آن تناول مىفرمود، مىشنيديم». يعنى در جلوى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم. و گوشت سردست مسموم با حضرت سخن گفت و ايشان از سمى بودن خود مطلع كرد. از آن گذشته رسول خدا (ص) از مسمومیت طعام خیبر توسط جبرئیل آگاه شد و از آن نخورد. محمد بن اسماعيل بخارى در صحيحش مىنويسد: «قالت عَائِشَةُ رضي الله عنها كان النبي صلى الله عليه وسلم يقول في مَرَضِهِ الذي مَاتَ فيه يا عَائِشَةُ ما أَزَالُ أَجِدُ أَلَمَ الطَّعَامِ الذي أَكَلْتُ بِخَيْبَرَ فَهَذَا أَوَانُ وَجَدْتُ انْقِطَاعَ أَبْهَرِي من ذلك السُّمِّ.» (9) عايشه گفته است كه رسول خدا (ص)در مريضى خود ( كه در آن از دنيا رفتند) مىفرمودند تا كنون درد غذايى را كه در خيبر خوردم احساس مىكردم و الآن زمانى است كه احساس كردم شريانهاى قلبم از آن پاره شده است.(10) از سویی دیگر نیز نقل هایی وجود دارد که انگیزه قتل پیامبر(ص)در سالهای آخر حیاتشان را نشان میدهد: شأن نزول آیه 64 سوره توبه درخصوص رفتارهای منافقان ازجمله در عقبه است که در صدد ترور پیامبر(ص) بودند.«يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِم قُلِ اسْتَهْزِئُواْ إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَّا تَحْذَرُونَ» دراین آیه خداوندبه آنها هشدار می دهد که بترسند از اینکه رسوایشان کند ونقشه هایشان را نقش بر آب سازد.مراد آیه گروهی از مسلمان نمایانی هستند که رازشان پوشیده مانده است و اتهام مسلمانان متوجه آنان نمی شود . اینان از افشای رازشان با نزول وحی هراسانند. پس اصلا عجیب نیست که منافقانی توانسته باشند رد حقیقت را در تاریخ، مخدوش کرده و آنچه کرده اند را پنهان نموده باشند. و واقعه شهادت پیامبر (ص) در اثر خوراندن سم را نظریه مطرود گذاشته باشند. 2- از طرف ديگر ميىبينيم كه محمد بن اسماعيل بخارى و مسلم و بسيارى ديگر از بزرگان اهل سنت نوشتهاند: « قالت عَائِشَةُ لَدَدْنَاهُ في مَرَضِهِ فَجَعَلَ يُشِيرُ إِلَيْنَا أَنْ لَا تَلُدُّونِي فَقُلْنَا كَرَاهِيَةُ الْمَرِيضِ لِلدَّوَاءِ فلما أَفَاقَ قال أَلَمْ أَنْهَكُمْ أَنْ تَلُدُّونِي قُلْنَا كَرَاهِيَةَ الْمَرِيضِ لِلدَّوَاءِ فقال لَا يَبْقَى أَحَدٌ في الْبَيْتِ إلا لُدَّ وأنا أَنْظُرُ إلا الْعَبَّاسَ فإنه لم يَشْهَدْكُمْ.»(14) عايشه گفته است در دهان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در زمان مريضى ايشان به زور دوا ريختيم، پس با اشاره به ما فهماندند كه به من دوا نخورانيد، ما با خود گفتيم اين از آن جهت است كه مريض از دوا بدش مىآيد و وقتى حضرت بهتر شد، فرمودند: آيا من شما را از اين كه به من دوا بخورانيد نهى نكردم ؟ پس فرمودند: بايد در دهان هر كسى كه در اين خانه است، در جلوى چشم من دوا ريخته شود؛ غير از عباس كه او شاهد ماجرا نبوده است. نكته جالب توجه اين است كه بخارى اين حديث را در كتاب ديات، باب قصاص هم نقل كرده است . همچنین ابن حجر عسقلانى در شرح اين روايت مىنويسد:« (قوله لددناه) أي جعلنا في جانب فمه دواه بغير اختياره وهذا هو اللدود.» اين كه گفته: «لددنا» يعنى اين كه ما در دهان آن حضرت بدون اين كه اختيارى داشته باشد (بازور) دوا ريختند. ابن جوزی می گوید: به او دوا خوراندند در حالیکه بیهوش بود و چون به هوش آمد فرمود: چه کسی با من چنین کرد. این کار زنهائی است که از آنجا آمده اند و با دست به سوی حبشه اشاره کرد. و در روایات صحیح آمده که عایشه و حفصه حبشی بودند. این یک افشاگری از سوی رسول خداست که او را به روشی که زنان حبشیه به شوهرانشان سم میخوراندند مسموم کرده اند. سم حبشه نیز معروف و مشهور بوده است و بعضی از حبشیها متخصص در سحر و شعبده و انواع سم بوده اند. ختيم .(15) در اين جا چند سؤال مطرح می شود که بدون جواب مانده از جمله : 1. چرا عايشه و كسانى كه در آنجا حضور داشتند، حرف پيامبر(ص) را گوش نكردند و على رغم نهى آن حضرت، دارو را با زور در حلق ایشان ريختند ؟ ؟ و بلکه خلاف دستور حضرت عمل کرد ؟ مگر نه اين كه قرآن كريم مىفرمايد: «وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.»( 16) هر دستورى كه رسول به شما داد اطاعت كنيد و از هر گناهى نهيتان كرد آن را ترك كنيد، و از خدا بترسيد كه خدا عقابى سخت دارد. 2. چرا عايشه پيامبر اسلام (ص) را با ديگر مريضها يكسان مىبيند ؟ مگر نه اين كه خداوند مىفرمايد: هرگز از روى هوى و هوس سخن نمىگويد و آنچه مىگويد چيزى جز وحيى كه به وى مىشود نيست. چرا فكر كردند كه هر مريضى حتى پيامبر(ص) خوردن دوا را دوست ندارد؟ آيا پيامبر اسلام(ص)به اندازه زنان خود درك نمى كرد كه چه چيزى براى او خوب است و چه چيزى بد ؟ آیا رسول خدا ص فایده دارو را نمی دانست و آنها میدانستند ؟ و آیا پیامبر مصلحت خود را تشخیص نمیداد و آنها تشخیص میدادند يا اين كه اطرافيان مىخواستند با انجام اين عمل، همان سخن افرادى را تكرار كنند كه به هنگام درخواست قلم و كاغذ به پيامبر گرامى (ص) نسبت هذيان دادند ؟ 3- از همه عجيبتر اين است كه نقل كردهاند: پيامبر اسلام (ص)بعد از اين كه به هوش آمدند، دستور دادندبه همه آنها كه به زور به حضرت دوا داده بودند،از همان دوا بخورانند غير از عمويش عباس ! چرا پيامبر اسلام (ص) همه را مجازات مىكند ؟ مگر قرآن كريم نفرموده:«وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى. » (17) هيچ گنه كارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمىكشد. علمای بزرگ شیعه در خصوص شهادت پیامبر (ص)اغلب به عامل سم در ارتحال ایشان بدون اضافاتی که در فوق بیان شد درآثار مکتوب خود اشاره نموده اند . شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه مىنويسد: «رسول الله صلى الله عليه وآله محمد بن عبد الله... وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر....»(18) رسول خدا صلي الله عليه وآله در روز دوشنه 28 صفر در مدينه در حالى كه مسموم شده بود، از دنيا رفت. مرحوم شيخ طوسى در كتاب تهذيب الأحكام مىنويسد: «محمد بن عبد الله... وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر سنة عشرة من الهجرة.محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله وسلم )... »( 19) در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجرى در حالى از دنيا رفت كه مسموم شده بود. و نيز مرحوم علامه حلى در تحرير الأحكام مىگويد: «محمد بن عبد الله...وقبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقينا من صفر سنة عشرين من الهجرة.»(20) آیت الله سبحانی می نویسد: "معروف این است كه پیامبر در مرض وفات خود فرمود: این بیماری از آثار غذای مسمومی است كه آن زن یهودی خورانده است". (21) رسول خدا (ص )فرمود: هیچ پیامبری یا وصی او نیست مگر آنکه شهید میشود. (۹) و همچنین فرمودند: هیچ کس از ما (اهل بیت) نیست مگر آنکه مسموم یا مقتول خواهد بود.(22) با اين تفاصيل بايد براى مظلوميت آقا رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم بيش از همه اشك ريخت كه در ميان امت خود و حتى در خانه خود بيش از همه مظلوم بوده است. زمان شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله ۱- الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص61، ح4395، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 2-همان 3- الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج5، ص269، ح9571، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ؛ الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج2، ص201، ناشر: دار صادر – بيروت؛ الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص408، ح3873؛ ج1، ص434، ح4139، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج5، ص227، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛ ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، السيرة النبوية، ج4، ص449، طبق برنامه الجامع الكبير؛ السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج2، ص141، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م. الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص34، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ. 4- الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص60، ح4394، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م. 5- فروغ ابدیت، ج 1- 2، ص 265؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 267؛ ابراهیم آیتی،تاریخ اسلام، ص 507 6-سیره ابن هشام، ج 3، ص 367 - 368. 7- فروغ ابدیت، ج 1،ص 265 – 266 8- ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية،ج 6، ص286، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت. البخاري الجعفي، 9- البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج4، ص1618، ح4189، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب مَرَضِ النبي (ص) وَوَفَاتِهِ؛ ج5، ص2159، ح5382، كِتَاب الطِّبِّ، بَاب اللَّدُودِ؛ ج6، ص2524، ح6492،كِتَاب الدِّيَاتِ، بَاب الْقِصَاصِ بين الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ في الْجِرَاحَاتِ؛ ج6، ص2527، ح6501، بَاب إذا أَصَابَ قَوْمٌ من رَجُلٍ هل يُعَاقِبُ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.طبقات ابن سعد ج2ص235. النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج4، ص1733، ح2213، كِتَاب السَّلَامِ، بَاب كَرَاهَةِ التَّدَاوِي بِاللَّدُودِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت. 10- الطب النبوی ابن جوزی ج۱ص66. 11-«تفسیر كشاف» طبع لیسى كلكته ج 1 ص 554، به نقل از امام شناسى، ج10، ص: 298 12- امام شناسى، ج10، ص: 299. الغدیر/ ج۶ /ص۲۴۱. 13- الإحتجاج علىُ أهل اللجاج، ج1، ص: 54. 14- بصائر الدرجات ص۱۴۸و بحارالانوار ج۱۷ص۴۰۵و ج۴۰ص 15- الطب النبوی ابن جوزی ج ص67. 16- قرآن کریم سوره الحشر / 7. 17-قرآن کریم سوره لأنعام / 164 و الأسراء /15 و فاطر 18 و الزمر / 7. 18- الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاي413 هـ)، المقنعة، ص456، تحقيق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين ـ قم، الطبعة: الثانية، 1410 ه. 19- الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، تهذيبالأحكام، ج6 ص2، تحقيق: السيد حسن الموسوي الخرسان، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ طهران، الطبعة الرابعة،1365 ش. 20- الحلي الأسدي، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر (متوفاي 726هـ)، تحرير الأحكام، ج2 ص118، تحقيق: الشيخ إبراهيم البهادري، ناشر: مؤسسة الإمام الصادق ( عليه السلام ) ـ قم، الطبعة: الأولى، 1420 ه 21- فروغ ابدیت، ج 1 - 2، ص 265 – 266 22- کفایه الاثر-خراز قمی ص ۱۶۲ و وسائل الشیعه ج۱۴ص۲ و بحارالانوار ج۴۵ص۱ و من لایحضره الفقیه ج۴ص۱۷. 23 سنن البخاری ج۷ص۱۷ و ج۸ص۴۰ و سنن مسلم ج۷ ص ۲۴و۱۹۴- تاریخ طبری ج۲ص۴۳۸ . 24- تفسیرالعیاشی ج۱ص۲۰۰ و بحارالانوار ج۲۲ص۵۱۶وج۲۸ص۲۱ 25- بحارالانوار ج۲۲ص5. 26- المغازی واقدی ج۱ص۱۲۶) . الطبقات الکبری ابن سعد ج2. و انساب الاشراف جلد اول و عیون الاثر جلد دوم. برچسبها: يكى از مسائل مبهم و پيچيده در تاريخ عاشورا تعيين زمان حضور اهل بيت امام حسين(ع) در كربلا بعد از شهادت ايشان است، زيرا اغلب منابع حديثى و تاريخى در اين باره به صراحت گزارش نكرده اند كه آيا ....
بازگشت کاروان اهل بیت امام حسین(ع) ازشام به کربلا *حسن وافی يكى از مسائل مبهم و پيچيده در تاريخ عاشورا تعيين زمان حضور اهل بيت امام حسين(ع) در كربلا بعد از شهادت ايشان است، زيرا اغلب منابع حديثى و تاريخى در اين باره به صراحت گزارش نكرده اند كه آيا اين حادثه، روز بيستم صفر سال 61 اتفاق افتاده است يا پس از آن؟ به همین دلیل در خصوص بازگشت کاروان اهل بیت امام حسین(ع) ازشام به کربلا در اربعین دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است : 1-اهل بیت امام حسین(ع) درهمان اربعین سال61 به کربلا برگشتند. 2-اهل بیت امام حسین(ع) در روز بیستم صفر از شام به مدینه رفتند و به کربلا نرفتند. 3- ورود اهل بیت امام حسین(ع) هم در بیستم صفر به کربلا بعید و ناممکن است و هم به مدینه . 4- عده ای هم معتقدند که اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین سال 62 یعنی یک سال بعد از عاشورای 61، به کربلا برگشتند. برای روشن شدن صحت وسقم دیدگاههای فوق به نقد وبررسی آنها می پردازیم: از میان دیدگاههای مطروحه دیدگاه اول به دلیل اهمیت ،بیشتر مورد توجه قرار گرفته ودارای موافقین ومخلفینی است. موافقین ورود اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین سال 61 به کربلا می گویند:با مداقه درمنابع و با بررسی و تحلیل به نظر میرسد که امکان ورود اهلبیت امام حسین (ع) به کربلا را در اربعین اول نمیتوان انکار کرد، چرا که برخی از بزرگان و مورخان به این مطلب در کتب خود اذعان کردهاند. سیدابن طاووس ،شیخ بهائی و ابوریحان بیرونی این نظر را دارند. آنها می نویسند:«یزید سرهای شهیدان را به امام سجاد(ع)سپرد و آن حضرت سرها را در روز بیستم صفربه بدنها ملحق کرد وسپس به مدینه بازگشت.»(1) همچنین آنها نوشته اند اهل بیت امام حسین(ع) به هنگام مراجعت از شام از راهنمای کاروان خواستند آنها را به کربلا ببرد واز آنجا که یزید به نعمان بن بشیرسفارش رعایت حال آنها و اجابت درخواستهایشان را نموده بود او آنها را به کربلا برد. و یا ابوریحان بیرونی (متوفای 440 ق) مینویسد: در بیستم ماه صفر بعد از خروج اهل بیت از شام، سرهای مبارک شهدا به کربلا آورده شد و کنار بدنها دفن گردید (2) و این سرها توسط امام سجاد (ع) به کربلا آورده شد. همچنین عماد الدین طبری آملی (متوفای اوایل قرن ششم) پس از نقل ماجرای زیارت جابر بن عبدالله و عطیه آورده است: در این میان جمعیتی را دیدند که از مسیر شام به کربلا نزدیک میشود. جابر به عطیه گفت: برو ببین اینها چه کسانی هستند؟ عطیه رفت و برگشت و به جابر گفت: ای جابر، برخیز و از حرم رسول خدا (ص) استقبال کن؛ چرا که حضرت زین العابدین (ع) به همراه عمهها و خواهرانش میآیند...(3) برخی دیگر از صاحب نظران هر چند به ورود اهل بیت در اربعین به کربلا تصریح نکرده اند، ولی لازمه سخنانشان این حقیقت را می رساند. آنان مینویسند: امام سجاد (ع) سر مبارک امام حسین (ع) را به کربلا آورد و به بدن پدر بزرگوارش ملحق کرد. یا مینویسند: سر مبارکش به کربلا برگردانده شد، هرچند نام امام سجاد (ع) را ذکر نکردهاند. این سخن با ضمیمه این نکته که ورود آن حضرت به کربلا را، جز در اربعین حسینی ننوشتهاند، و الحاق سر مبارک نیز فقط توسط آن حضرت صورت گرفت، میتوان نتیجه گرفت که ورود آنان به کربلا و الحاق سرها در همان بیستم صفر همان سال 61 هجری بوده است. ازعلمای دیگرشیخ صدوق (متوفای 381 ق) مینویسد: «امام سجاد (ع) با اهلبیت (ع) به همراه سرهای مبارک شهیدان خارج شدند و سرهای مقدس را به کربلا باز گرداندند». (4) ابن شهر آشوب (متوفای 588 ق) هم در مناقب، بازگرداندن سر مطهر امام حسین (ع) را به بدنش ذکر کرده است. (5) علّامه مجلسی مینویسد: «مشهور میان علمای امامیه آن است که سر مبارک آن حضرت کنار پیکر شریفش به خاک سپرده شد و این کار توسط امام علی بن الحسین (ع) انجام گرفت»(6) بنابراین، با توجّه به این نکته که سرهای شهدا به کربلا بازگردانده شد و آن هم توسط امام سجّاد (ع) صورت گرفت و در کنار بدنهای مطهّر به خاک سپرده شد و از سوی دیگر نقل نشده است که آن حضرت پس از ورود به مدینه، سرها را به کربلا آورده باشد و یا کاروان را به مدینه فرستاده و خود به تنهایی به کربلا آمده باشد؛ میتوان از آن استفاده کرد که امام سجّاد (ع) همراه خواهران و عمهها و دیگر بازماندگان حادثه عاشورا به کربلا آمده است ؛ هرچند در پارهای از این نقلها نیامده است که آن روز، بیستم صفر و یا با روز ورود جابر بن عبدالله همراه بوده است، امّا در پاره ای دیگر از نقلها به آن تصریح شده است (مانند سخن ابوریحان بیرونی) و آنها که انتقال سرها را به کربلا آوردهاند، نیز تاریخ دیگری ذکر نکردهاند؛ لذا با توجه به سخن کسانی که معتقدند ورود اهل بیت (ع) به کربلا در بیستم صفر بوده، میتوان نتیجه گرفت که الحاق سرها توسط امام سجاد (ع) همراه دیگر اعضای کاروان در همان روز اتفاق افتاده است. (7) اهمیت زیارت اربعین، موید خوبی برای این مطلب است. از سنّتهای بیستم صفر و اربعین حسینی زیارت اربعین امام حسین (ع) است و امامان ما بر زیارت اربعین اهتمام ویژهای داشتند.به نظر میرسد که این همه اهتمام نسبت به زیارت اربعین نمیتواند تنها به خاطر زیارت جابر بن عبدالله انصاری باشد به خصوص آنکه زیارت اربعین ویژه امام حسین (ع) است و درباره هیچ یک از دیگر معصومان چنین زیارتی وارد نشده است بلکه به احتمال بسیار قوی، زیارت اربعین پس از الحاق سر آن حضرت به بدنش در روز بیستم صفر، سنّت گردید و سر مبارک آن حضرت توسط امام سجاد (ع) به کربلا آورده شد. علّامه مجلسی مینویسد: «مشهور آن است که سبب تأکید زیارت آن حضرت در این روز، آن است که امام زین العابدین (ع) با سایر اهل بیت در این روز بعد از مراجعت از شام به کربلای معلّی وارد شدند و سرهای مطهّر شهداء را به بدنهای ایشان ملحق کردند». (8) بررسی دوری مسافت شام و کربلادر کتابهای متعددی آمده است که روز ورود کاروان اسیران همراه سرها به شام، روز اوّل صفر بوده است و بنی امیه نیز آن روز را برای خود عید قرار دادند. شیخ عباس قمی مینویسد: «شیخ کفعمی و شیخ بهائی و محدّث کاشانی گفتهاند: روز اوّل صفر، سر حضرت سیّدالشهداء را به شام آوردند و بنیامیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز تازه گردید ...» (9) امّا زمان حضور آنان در شام، دو گونه نقل شده است: سید بن طاووس در اقبال گفته: آنان یک ماه توقف کردهاند و برخی دیگر گفته اند اهل بیت امام حسین (ع) تنها چند روز در شام ماندند. شیخ مفید مینویسد: « پس از اتمام جلسه یزید، دستور داده شد که آنها را در خانهای نزدیک قصر یزید اقامت دهند، سپس مینویسد: چند روزی در آنجا اقامت گزیدند،سپس نعمان بن بشیر را فرا خواند و دستور داد آنها را آماده رفتن کند.» (10)برخی از محققین میگویند:با توجه به وضع شام و افشاگریهای اهلبیت (ع) به نظر نمیرسد که مصلحت دستگاه اموی در آن بوده باشد که اهلبیت (ع) را مدت طولانی در شام نگه دارند و سخن کسانی که مینویسند ایامی چند در آنجا بودند، صحیحتر است. (11) بنابراین اگر ماندن حداکثر هفت روز در شام را لحاظ کنیم، باید اهلبیت (ع) دوازده روز مانده به بیستم صفر (اربعین) از شام حرکت کرده باشند و این مدت، برای رسیدن کاروان اسرا از شام به کربلا کافی است؛ زیرا شهید آیتالله قاضی طباطبایی موارد متعدد تاریخی ذکر کرده است که میتوان مسیر شام به عراق را در کمتر از ده روز طی کرد و حتی از مرحوم سید محسن الامین نویسنده کتاب اعیانالشیعه نقل میکند :که راهی میان شام و عراق است که مستقیم بوده و عربهای عقیل در زمان ما از آن راه میروند و در مدت یک هفته به عراق میرسند. (12) همچنین باید توجه داشت که امام حسین (ع) مسیر میان مدینه و مکه را که حدود 470 کیلومتر است به مدت پنج روز پیمود، زیرا آن حضرت دو روز مانده به پایان ماه رجب از مدینه حرکت کرد و روز سوم شعبان وارد مکه شد .بنابراین، مسیر شام تا کربلا که حدود 600 کیلومتر است را میتوان به راحتی در مدت 10 روز پیمود. (13) نتیجه اینکه از مجموع شواهد و کلمات محققان و عالمان، میتوان استنباط کرد که اهلبیت امام حسین (ع) در روز اربعین 61 هجری به کربلا بازگشتهاند و نیز میتوان گفت یکی از مهمترین عوامل اهمیت اربعین حسینی (ع) بازگشت سرهای مبارک شهدا به کربلا و دفن در آنجاست. بر فرض که طی این مسیر برای یک کاروان، در چنین زمان کوتاهی، با آن همه زن و بچه ممکن باشد، باید توجه داشت که آیا اصل این خبر در کتابهای معتبر تاریخ آمده است یانه. تا آنجا که میدانیم، نقل این خبر در منابع تاریخی، از قرن هفتم به آن سوی تجاوز نمیکند. به علاوه، علمای بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و شیخ طوسی، نه تنها به آن اشاره نکردهاند، بلکه به عکسِ آن تصریح کرده و نوشتهاند: روز اربعین روزی است که حرم امام حسین (ع) وارد مدینه شده یا از شام به سوی مدینه خارج شده است. در مقابل این گروه مخالفینی هم هستند که منکر ورود اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین سال 61 به کربلا هستند.آنها معتقدند:گرچه خبر ورود اهل بیت امام حسین (ع) دردوکتاب« لهوف» و«مثیرالاحزان»که از متون بالنسبه قدیمی هستند بیان شده است،ولی این دو کتاب در عین حال که مطالب مفیدی دارند، ازجهاتی، اخبار ضعیف و داستانی هم دارند که برای شناخت آنها باید با متون کهنتر مقایسه شده و اخبار آنها ارزیابی شود. اما درباره اعتبار اربعین به بازگشت اسرا به کربلا توجه به این نکته هم اهمیت دارد که شیخ مفید در کتاب مهم خود در باب زندگی امامان و در بخش خاص به امام حسین (ع) از کتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشارهای به این کهاسرا به عراق بازگشتند ندارد. همین طور ابومخنف راوی مهم شیعه هماشارهای در مقتل الحسین خود به این مطلب ندارد. در منابع کهن تاریخ کربلاهم مانند انساب الاشراف، اخبارالطوال، و طبقات الکبری اثری از این خبردیده نمیشود. روشن است که حذف عمدی آن معنا ندارد؛ زیرا برای چنینحذف و تحریفی، دلیلی وجود ندارد. خبر زیارت جابر، درکتاب بشارة المصطفی آمده، اما به ملاقات وی با اسرا اشاره نشده است. درنقد دیدگاه گروه دوم باید گفت: از لحاظ منابع کهن اعتبار این دیدگاه از دیدگاه اول بیشتر است. شیخ مفید و شیخ طوسی این نظر را دارند. در نقد دیدگاه گروه سوم بایدگفت: سید بن طاووس گرچه در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را به کربلا در اربعین بدون ذکرمنبع نقل کرده است.ولی درکتاب «اقبال الاعمال» خود در باره رسیدن اهل بیت امام حسین(ع) در اربعین 61هجری به مدینه یا کربلا تردید میکند. تردید سیدابن طاووس از این ناحیه است که ابن زیاد مدتی اسراء را در کوفه نگهداشت. و زمانی که در مسیر رفت به شام وعبور آنها از راه اصلی و شهرها و آبادیها و دوری مسافت و توقفهای طولانی که قریب به چهل منزل میشود-حتّی اگر بگوییم آنها را از بیابان و مسیر غیر اصلی عبور داده باشند، اقامت یک ماهه در آنجا و بازگشت مورد نیاز است، بعید است که آنان در اربعین به مدینه یا کربلا رسیده باشند. ابن طاوس میگوید: این که اجازه بازگشت به کربلا به آنها داده باشد، ممکن است، اما نمیتوانسته در اربعین باشد. در خبر مربوط بهبازگشت آنان به کربلا گفته شده است که هم زمان با ورود جابر به کربلا بوده و با او برخورد کرده اند. سیدابن طاوس در این که جابر هم روز اربعین به کربلا رسیده باشد، تردید میکند. (16) علامه مجلسی هم احتمال صحت هر دوی اینها (به لحاظ زمانی)را بعید میداند. (17)همچنین بزرگان حدیث و تاریخ به این مطلب اشارهای نکردهاند. بلکه شیخ مفید،شیخ طوسی و کفعمی گفتهاند: روز بیستم صفر اهل بیت و اسرا به مدینه آمدهاند.مرحوم محدث نوری در کتاب «لؤلؤ و مرجان» و به تبع او استاد شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی نیز آن را بعید، بلکه ناممکن دانستهاند.(18) منابع و مأخذ: 1- لهوف / ص 225 ؛ مثیر الاحزان / ص107. 2- الآثار الباقیه /ص331. 3-عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها/ص630، مثیر الاحزان /ص107. 4-امالی صدوق/ص 168. 5- مناقب ج4 /ص 85. 6- بحارالانوار ج 45 /ص 145. 7- عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها/ص632. 8-زاد المعاد /ص402. 9- نفس المهموم/ص239. 10- ارشاد شیخ مفید/ص 480. 11-عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها/ص636. 12-تحقیق درباره اربعین اول /ص 18. 13-عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها/ 637. 14-منتهی الامال، ج /1صص 817 ـ 818. 15-بررسی تاریخعاشورا/ صص 148 ـ 149. 16-اقبال الاعمال، ج 3 /ص 101. 17- بحارالانوار ج 101 / صص 334 ـ 335. 18-لؤلؤ و مرجان/ص 181 ؛ حماسه حسینی ج 1/ ص 30.
منبع : http://hasanvafi.blogfa.com/post-108.aspx برچسبها: با مطالعه سیره و زندگی پیامبر(ص)وعلی(ع)در می یابیم؛احوالات این دو بزرگوار در جمیع اور یا اکثر آنها با هم متشابه است، که در ذیل به برخی این موارد اشاره می کنیم: - پیامبر(ص)در جنگ بدر پیروز شد و دراحد شکست خورد ودر خندق هیچیک از دو طرف به پیروزی دست نیافتند.جنگهای امام(ع)هم به همین منوال بود؛درجنگ جمل پیروزی با امام بود ودر جنگ صفین هیچیک از دوطرف به پیروزی نظامی دست نیافت،ودر نهروان پیروزی با امام بود. - درصفین کار به انعقاد صلح نامه ای انجامید،نظیرپیمان حدیبیه که بین پیامبر(ص)ومشرکین قریش منعقد گردید. - پیامبر(ص)در هنگام نوشتن پیمان صلح حدیبیه با اعتراض نماینده قریش(سهیل بن عمرو) درخصوص حذف کلمه رسول الله از پی اسم پیامبر(ص) قرار گرفت؛علی(ع)در هنگام نوشتن پیمان حکمیت با اعتراض معاویه در خصوص حذف کلمه امیرالمؤمنین ازپی اسم علی(ع) قرارگرفت. - همانگونه که در اواخرنبوت پیامبر(ص) عده ای به دروغ ادعای پیامبری کردند ؛در اواخر حکومت امام (ع)هم معاویه ادعای خلافت نمود وخود را امیرالمؤمنین لقب داد. - همانگونه که فتنه متنبیان در اواخر عمر شریف پیامبر(ص)شدت گرفت وپس از آن حضرت به سستی گراییدو نابود شد،در زمان خلافت علی(ع)جریان بنی امیه نیزچنین گشت وپس ازشهادت امام(ع) این خاندان چندان دوام نیاورد. - پیامبر(ص)درمیان تمام قبایل عرب ،به جزدر جنگ خندق،در بقیه جنگها با قریش جنگید؛علی(ع)نیز بحزنهروان،در دیگرنبردها با همین قبیله روبرو بود. - پیامبر(ص) با زهر زن یهودی به شهادت رسید،علی(ع)با ضربت شمشیر به شهادت رسید. - پیامبر(ص) تا حضرت خدیجه زنده بود،همسری دیگر اختیار نکردند،علی(ع)نیز تا حضرت فاطمه(س)نیز زنده بود،زنی دیگربه خانه نیاورد. - هر دو در سن شصت وسه سالگی از دنیا رفتند. - هر دو شجاع بودند. - هر دو فصیح بودند. - هر دو سخی وبخشنده بودند. - هر دو به شرایع وامور الهی عالم بودند. - هردوبزرگوار و زاهد وبی اعتنا به دنیابودند. - هر دو از لذات زندگی جز زن روی گردان بودند. - هر دو از فرزندان عبدالمطلب و پدران هر دو از یک پدر ومادر بودند. - پیامبر(ص) در دامان ابوطالب رشد ونمو یافت به منزله یکی از اولاد آن جناب به شمارمی رفت وعلی(ع)نیز در دامان پیامبر(ص)بزرگ شد وخلق وخوی پیامبر را گرفت. - در سدالابواب به دستور خداوندتنها درب خانه این دو بزرگوار بسته نشد. - بدن مطهر هر دو بزرگوار شبانه به خاک سپرده شد. -نسبت علی (ع)با پیامبر(ص) همچون نسبت نور با نور است.
برچسبها: اگرعلی(ع)بعد از ارتحال پیامبر(ص)ازخانه بیرون می آمد، دو راه پیش رو داشت؛یا بایستی بیعت می کرد ویا مقاومت کرده و می جنگید. بیعت در چنین شرایطی موجب تثبیت ومشروعیت جریان سقیفه می شدو در این شرایط درگیری با آنها هم به صلاح نبود؛زیرا: اولا ایشان در این زمان نیروی کمی با خود داشتندواکثر مردم تماشاچی بودند وثانیا بر فرض محال اگر موفق می شدند و همه نفرات مقابل را از میان بر می داشتند؛ بازنده این میدان علی(ع) بودند؛زیرا کسانی که در نظر عامه مردم اصحاب رسول خدا(ص) بودند ، به دست علی(ع)کشته می شدند وعلی(ع) در تاریخ به عنوان قاتل اصحاب پیامبر(ص) معرفی می شدکه نتیجه آن حذف شخص و شخصیت آن حضرت خواهد بود و دیگر از علی(ع) و اسلام چیزی نخواهد ماند. برچسبها:
1-امتناع برخی از صحابه از شرکت در سپاه اسامه بن زید به بهانه مریضی پیامبر(ص)؛شایعاتی را در خصوص تصاحب خلافت ونادیده گرفتن حادثه غدیر را برای انصارمسلم کرده بود. ۲-انصار از جریانهائی که بعد از غدیر خم بوجود آمده بود دریافته بودند که عده ای در صدد کنار زدن علی(ع)هستند. 3-انصار می ترسیدند که با کنار زدن علی(ع) اگرقریش به قدرت برسند ازآنها انتقام خواهند گرفت زیرا؛ برخی از سران قریش مسلمان، از فداکاری انصار در حمایت وپناه دادن آنها به پیامبر(ص) دل خوشی نداشتند. 4-انصار وقتی دیدند که در شهرشان عده ای می خواهند خلافت پیامبر(ص) را تصاحب کنند وحادثه غدیر و وصیت پیامبر(ص) در خصوص خلافت بعد از ایشان را نادیده بگیرند؛ با خود گفتند چرا کسانی غیر از آنها ریاست شهرشان را بدست گیرند 5- آنها می خواستند پیشدستی کنند ولی رو دست خوردند. برچسبها: واقِدي روايت كرده است كه چون بعد از بيعت امام حسن (سنۀ 41 هجری) معاويه از عراق به شام مراجعت كرد به خطبه برخاست و گفت: أيُّهَا النَّاسُ! إنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ: إنَّكَ سَتَلِي الْخِلَافَةَ مِنْ بَعْدِي! فَاخْتَرِالارْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فِيهَا الَابْدَالَ؛ وَ قَدْ أخْبَرْتُكُمْ فَالْعَنُوا أبَاتُرَابٍ! - أيْ عَلِيَّ بْنَ أبِيطَالِبٍ. «اي مردم! به درستي كه رسول خدا به من گفت: تو به زودي خلافت را پس از من حيازت خواهي كرد! پس أرض مقدّس را براي خود اختيار نما! زيرا در آن «أبدال» وجود دارند و من اين امر را به شما خبر دادم! بنابراين بر «أبُو تُراب» لعنت بفرستيد -يعني بر علي بن ابيطالب.» فرداي آن روز كاغذي نوشت و مردم را جمع كرد و آن كاغذ را بر آنان قرائت نمود در آن كاغذ آمده بود: هَذَا كِتَابٌ كَتَبَهُ أمِيرُالمُومِنينَ مُعَاوِيَةُ صَاحِبُ وَحْيِ اللهِ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً نَبِيّاً و كَانَ اُمِّيّاً لَا يَقْرَأُ وَ لَايَكْتُبُ، فَاصْطَفَي لَهُ مِنْ أهْلِهِ وَزِيراً كَاتِباً أمِيناً. فَكَانَ الْوَحْيُ يَنْزِلُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ أنَا أكْتُبُهُ وَ هُوَ لَايَعْلَمُ مَا أكْتُبُ! فَلَمْ يَكُنْ بَيْنِي وَ بَيْنَ اللهِ أحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ. فَقَالَ الْحَاضِرُونَ: صَدَقْتَ! «اين نامهاي است كه اميرالمومنين معاويه صاحب وحي خدا - آن كه محمد را به پيامبري برانگيخت در حالي كه او درس ناخوانده بود و نميتوانست بخواند و نميتوانست بنويسد - نوشته است. خداوند براي محمد از اهل او وزيري كاتب و امين برگزيد. بنابراين وحي بر محمد نازلميشد و من مينوشتم و اونميدانست من چهمينويسم. عليهذا درميان من و ميان خدا هيچ يك از خلايق او وجود نداشتند! حاضرين گفتند: راست گفتي!» برچسبها:
آیا بنیهاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر دارندو آنها جزئی از قبیله قریش محسوب می شوند؟ بنی امیه، به کسانی گفته می شود که نسب آنها به امیه می رسد. در میان مورخان مشهور است که بنیهاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر داشته،جزئی از قبیله قریش محسوب می شدند. دلایل ما برای اثبات این دیدگاه عبارتاند از: فرزند خواندگی، سنتی بود که در دوره جاهلیت میان مردم جزیرة العرب و حتی سرزمینهای متمدن آن روز مانند روم و ایران، بسیار رواج داشت.(1) آنان برخی کودکان را به عنوان فرزند خود انتخاب می کردند و آن را پسر یا دختر خود می خواندند و به دنبال این نامگذاری، تمامی حقوقی را که یک فرزند از پدر داشت، برایش قرار می دادند. بنابر این با توجه به رایج بودن چنین سنتی خصوصاً در فضای جاهلیت نمی توان به مجرد اطلاق فرزند بر اشخاص، آنان را فرزند صلبی، حقیقی و نسبی دانست. - فهرست منابع: 1- تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، ج16،ص411. 2- صحیح بخاری، ج5، ص79؛ سنن نسایی ج7، ص130؛ کتاب المسند امام شافعی، ص324و 325. 3- صحیح بخاری، ج4، ص155؛ مسند احمد، ج4،ص81؛ سنن ابی داود سجستانی، ج2، ص26؛ سنن نسایی،ج7،ص130. 4- نهج البلاغه،نامه17. 5- بحار الانوار،ج31،ص458. 6- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،ج15،ص82. 7- الاستغاثه،ج1،ص76. 8- بحار الانوار،ج31،ص458. 9- تذکرة الخواص،ص263. 10- شرح نهج البلاغه، ج16، ص326. 11- مانند این روایت در بخاری آمده: «عن عبد الملک سمعت جابر بن سمره قال سمعت النبی(ص)یقول: یکون اثنا عشر امیراً فقال کلمة لم اسمعها فقال ابی: انه قال: کلهم من قریش». صحیح بخاری، ج8، ص127؛ و یا این حدیث از مسلم: «عن جابر بن سمره قال: دخلت مع ابی علی النبی(ص)فسمعته یقول: ان هذا الامر لا ینقضی حتی یمضی فیهم اثنا عشر خلیفه. قال: ثم تکلم بکلام خفی علیَّ قال فقلت: لأبی ما قال؟ قال: کلهم من قریش». (صحیح مسلم، ص817، حدیث1821). 12- شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی در ینابیع الموده روایت را این گونه نقل میکند: «عن جابر بن سمره قال: کنت مع ابی عند النبی(ص) فسمعته یقول: بعدی اثنا عشرة خلیفه. ثم اخفی صوته فقلت لابی ما الذی اخفی صوته؟ قال: کلهم من بنی هاشم» وی پس از نقل این روایت مینویسد: «اینکه پیامبر(ص)صدایش را آهسته کرد، خود مرجح این روایت است. زیرا بنی امیه دوست نداشتند بنی هاشم بر کرسی خلافت تکیه زنند» (ینابیع الموده، ج،3، ص504).
منبع : http://hasanvafi.blogfa.com/post-111.aspx برچسبها: |